گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
مقصد هشتم در بیان اثبات وجود امام دوازدهم و غیبت آن حضرت است






-
بدان که احادیث خروج مهدي علیه السّلام را خاصه و عامه بطریق متواتره روایت کردهاند چنانچه در جامع الاصول از صحیح
بخاري و مسلم و ابو داود و ترمدي از ابو هریره روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که بحق آن
خداوندي که جانم در دست قدرت او است که نزدیکست که نازل شود فرزند مریم که حاکم عادل باشد پس چلیپاي نصاري را
بشکند و خوکها را بکشد و جزیه را برطرف کند یعنی از ایشان بغیر اسلام چیزي قبول نکند و چندان مال را فراوان گرداند که مال
را دهند و کسی قبول نکند پس گفت که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که چگونه خواهید بود در وقتی که نازل
شود در میان شما فرزند مریم و امام شما از شما باشد یعنی مهدي و از صحیح مسلم از جابر روایت کرده است که رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که پیوسته طایفهاي از امت من مقاتله بر حق خواهد کرد غالب خواهد بود تا روز قیامت پس فرود
خواهد آمد عیسی پسر مریم پس امیر ایشان خواهد گفت بیا تا با تو نماز کنیم او خواهد گفت نه شما بر یکدیگر امیرید براي آنکه
خدا این امت را گرامی داشته است و از مسند ابی داود ترمدي از ابن مسعود روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم فرمود که اگر از دنیا نمانده باشد مگر یک روز البته حقتعالی آن روز را طولانی خواهد کرد تا آنکه برانگیزاند در آن
روز مردي را از امت من یا از اهل بیت من که نام او موافق با نام من باشد و پر کند زمین را از عدالت چنانچه پر از ظلم و جور شده
باشد و بروایت دیگر فرمود منقضی نشود دنیا تا پادشاه عرب شود مردي از اهل بیت من که نامش موافق نام من باشد و از ابو هریره
روایت 295 کردهاند که اگر باقی نماند از دنیا مگر یک روز خدا طول دهد آن روز را تا پادشاه شود مردي از اهل
بیت من که موافق باشد نام او با نام من و از سنن ابو داود روایت کرده است از علی علیه السّلام که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم گفت که اگر از دهر و روزگار باقی نماند مگر یک روز البته برانگیزد خدا مردي را از اهل بیت من که پر کند زمین را
از عدالت چنانچه پر شده باشد از جور ایضا از سنن ابو داود از ام سلمه روایت کرده است که حضرت فرمود که مهدي از عترت من
از فرزندان فاطمه است و از ابو داود و ترمدي روایت کرده است از ابو سعید خدري که حضرت فرمود که مهدي از فرزندان من
گشاده پیشانی و کشیده بینی باشد و زمین را مملو کند از قسط و عدالت چنانکه مملو شده باشد از ظلم و جور و هفت سال
پادشاهی کند و باز روایت کردهاند که ابو سعید گفت که ما میترسیدیم که بعد از پیغمبر بدعتها بهم رسد پس سؤال کردیم از آن
حضرت فرمود در امت من مهدي خواهد بود بیرون خواهد آمد و پنج سال یا هفت سال یا نه سال پادشاهی خواهد کرد پس مردي
بنزد او خواهد آمد و خواهد گفت اي مهدي عطا کن بمن حضرت آن قدر زر در دامنش بریزد که دامنش پر شود و از سنن ترمدي
از ابو اسحاق روایت کرده است که حضرت امیر علیه السّلام نظر کرد روزي به پسر خود حسین علیه السّلام پس گفت این پسر من
سید و مهتر قوم است چنانچه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را سید نام کرد و از صلب او مردي بیرون خواهد آمد که
نام پیغمبر شما را دارد و شبیه است باو در خلقت و شبیه است با او در خلق و زمین را پر از عدل خواهد کرد و حافظ ابو نعیم که از
محدثین مشهور عامه است چهل حدیث از صحاح ایشان روایت کرده است که مشتملند بر صفات و احوال و اسم و نسب آن
حضرت و از جمله آنها علی بن هلال از پدرش روایت کرده است که گفت رفتم بخدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم در حالتی که آن حضرت از دنیا مفارقت میکرد و حضرت فاطمه نزد سر آن حضرت نشسته بود و میگریست پس صداي گریه
آن حضرت بلند شد حضرت رسول سر بجانب او برداشت و گفت اي حبیبه من فاطمه چه چیز باعث گریه تو شده است فاطمه
گفت میترسم که بعد از تو امت تو مرا ضایع گذارند و رعایت حرمت من نکنند حضرت فرمود اي حبیبه من مگر نمیدانی که خدا
مطلع شد بر زمین مطلع شدنی پس اختیار کرد از آن پدر تو را پس او را مبعوث گردانید برسالت خود پس بار دیگر مطلع گردید و
صفحه 188 از 214
برگزید شوهر ترا و وحی کرد بسوي من که تو را باو نکاح کنم اي فاطمه خدا بمن عطا کرده است هفت خصلت را که باحدي
پیش از ما نداده است و بعد از ما نخواهد داد منم خاتم پیغمبران و گرامیترین ایشان بر خدا و محبوبترین خلق بسوي خدا و من پدر
توام و وصی من بهترین اوصیاء است و محبوبترین خلق است بسوي خدا و او شوهر تست و 296 شهید ما بهترین
شهیدان است و محبوبترین ایشانست بسوي خدا و او حمزه عم پدر و شوهر تست و از ما است آنکه دو بال خدا باو داده است که
پرواز میکند در بهشت با ملائکه هر جا که خواهد و او پسر عم پدر تو و برادر شوهر تو است و از ما است دو سبط این امت و آنها
دو پسر تواند حسنین و ایشان بهترین جوانان بهشتند و پدر ایشان بحق آن خدائی که مرا بحق فرستاده است بهتر است از ایشان اي
فاطمه بحق آن خداوندي که مرا بحق فرستاده است که از حسن و حسین (ع) بهم خواهد رسید مهدي این امت و ظاهر خواهد شد
در وقتی که دنیا هرج و مرج شود و فتنهها ظاهر گردد و راهها بسته شود و غارت آورند مردم بعضی بر بعضی نه پیري رحم کند بر
کودکی و نه کودکی تعظیم کند پیري را پس خدا برانگیزد در آن وقت از فرزندان ایشان کسی را که فتح کند قلعههاي ضلالت را
و دلهائی را که غافل از حق باشد و قیام نماید بدین خدا در آخر الزمان چنانچه من قیام نمودم و پر کند زمین را از عدالت چنانچه پر
از جور شده باشد اي فاطمه اندوهناك مباش و گریه مکن که خداي عز و جل رحیمتر و مهربانتر است بر تو از من بسبب منزلتی
که نزد من داري و محبتی که از تو در دل من است و خدا تو را تزویج کرده است بکسی که حسبش از همه بزرگتر است و منصبش
از همه گرامیتر است و رحیمترین مردم است بر رعیت و عادلترین مردم است در قسمت بالسویه و بیناترین مردم است باحکام
الهی و من از خدا سؤال کردم که تو اول کسی باشی از اهل بیت من که بمن ملحق شوند و علی علیه السّلام فرمود که فاطمه نماند
بعد از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مگر هفتاد و پنج روز که به پدر خود ملحق گردید. مؤلف گوید که رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت مهدي را بحسنین علیهما السّلام هر دو نسبت داد براي آنکه از جهت مادر از نسل حضرت امام
حسن علیه السّلام است زیرا که مادر حضرت امام محمد باقر علیه السّلام دختر امام حسن علیه السّلام بود و چند حدیث دیگر روایت
کرده است که از نسل حضرت امام حسین علیه السّلام است و دارقطنی که از محدثین مشهور عامه است همین حدیث را طبق آن از
ابو سعید خدري روایت کرده است و در آخرش گفته است که حضرت فرمود که از ما است مهدي این امت که عیسی علیه السّلام
در عقب او نماز خواهد کرد پس دست زد بر دوش حسین علیه السّلام و فرمود که از این بهم خواهد رسید مهدي این امت و ایضا
ابو نعیم از حذیفه و ابو تمامه باهلی روایت کرده است که مهدي رویش مانند ستاره درخشانست و بر جانب راست روي مبارکش
خال سیاهی هست و بروایت عبد الرحمن بن عوف دندانهایش گشاده است و بروایت عبد اللّه بن عمر بر سرش ابري سایه خواهد
کرد و بر بالاي سرش ملکی ندا خواهد کرد که این مهدي است و خلیفه خدا است پس او را متابعت کنید و بروایت جابر بن عبد
اللّه و ابو سعید عیسی پشت سر مهدي 297 نماز خواهد کرد و صاحب کفایۀ الطالب محمد بن یوسف شافعی که از
علماي عامه است کتابی نوشته است در باب ظهور مهدي و صفات و علامات او مشتمل بر بیست و پنج باب و گفته است که من
همه را از غیر طریق شیعه روایت کردهام و کتاب شرح السنۀ حسین بن سعید بغوي که از کتب مشهوره معتبره عامه است نسخه
قدیمی از آن نزد فقیر هست که اجازات علماي ایشان بر آن نوشته است و در آن پنج حدیث در اوصاف مهدي از صحاح ایشان
روایت کرده است و حسین بن مسعود فرا در مصابیح که الحال در میان عامه متداول است پنج حدیث در خروج مهدي روایت کرده
است و بعضی از علماي شیعه (رض) از کتب معتبره عامه صد و پنجاه و شش حدیث در این باب نقل کرده است و در ولادت
حضرت مهدي علیه السّلام و غیبت او و آنکه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسکري علیه السّلام است و اکثر این حدیث
مقرونست باعجاز زیرا که خبر دادهاند بترتیب ائمه (ع) تا امام دوازدهم و خلفاي ولادت آن حضرت و آنکه آن حضرت را دو غیبت
خواهد بود ثانی درازتر از اول و آنکه آن حضرت مخفی متولد خواهد شد با سایر خصوصیات و جمیع این مراتب واقع شد و کتبی
که مشتملند بر این اخبار معلوم است که سالها پیش از ظهور این مراتب مصنف شده است پس این اخبار قطع نظر از تواتر از چندین
صفحه 189 از 214
جهت دیگر افاده علم مینمایند و ایضا ولادت آن حضرت و اطلاع جمع کثیر بر آن ولادت با سعادت و دیدن جماعت بسیار آن
حضرت را از ثقات اصحاب از وقت ولادت شریف تا غیبت کبري و بعد از آن نیز معلوم است در کتب معتبره خاصه و عامه مذکور
است چنانچه بعد از این مذکور خواهد شد ان شاء اللّه و صاحب کتاب فصول مهمه و مطالب السئول و شواهد النبوة و ابن خلکان و
بسیاري از مخالفان در کتب خود ولادت آن حضرت را با سایر خصوصیات که شیعه روایت کردهاند نقل کردهاند پس چنانکه
ولادت آباء اطهار آن حضرت معلوم است ولادت آن حضرت نیز معلوم است و استبعادي که مخالفان میکنند از طول غیبت و خفاي
ولادت و طول عمر شریف آن حضرت فایده نمیکند و اموري که ببراهین قاطعه ثابت شده باشد بمحض استبعاد نفی آنها نمیتوان
نمود چنانکه کفار قریش انکار معاد مینمودند بمحض استبعاد که استخوانهاي پوسیده و خاك شده چگونه زنده میتواند شد با آنکه
امثال آن در امم سابقه بسیار واقع شده و در احادیث عامه و خاصه وارد شده است که آنچه در امم سابقه واقع شده مثل آن در این
امت واقع میشود و از آن جمله حضرت ابراهیم علیه السّلام چون منجمان نمرود را خبر داده بودند که در این زمان شخصی بهم
خواهد رسید که دین و ملک شما را بر هم زند و نمرود امر کرده بود که مردان و زنان را از هم دیگر جدا کنند و پدر حضرت
ابراهیم در نهان با مادر او 298 مقاربت کرد حضرت مخفی در غاري متولد شد و مدتی پنهان بود و موسی نیز چون
منجمان خبر داده بودند که از بنی اسرائیل کسی بهم خواهد رسید که سبب هلاك فرعون باشد فرعون حکم کرد بکشتن پسران بنی
اسرائیل و حمل و ولادت موسی مخفی واقع شد چنانچه مشهور است و بعد از آنکه از فرعون گریخت سالها در حوالی مصر بود و
فرعون با آن سلطنت و استیلاء بر مکان او مطلع نشد و میان حضرت یعقوب و یوسف نه روز فاصله بود یوسف پادشاه بود و یعقوب
پیغمبر و چون حقتعالی میخواست ثواب او را عظیم کند سالها بر وجود فرزند خود و احوال او مطلع نشد پس چه استبعاد دارد که
چون خلفاي جور شنیده بودند که حضرت رسول و ائمه خبر داده بودند که امام دوازدهم ظاهر خواهد شد و عالم را پر از عدالت
خواهد کرد و خلفاي جور و سلاطین ظلمه را بر طرف خواهد کرد و شیعه پیوسته انتظار وجود ظهور او را میکشیدند و ایشان سعی
در اطفاء این نور میکردند و لهذا امام علی النقی و امام حسن عسکري علیهما السلام را در سر من رأي محبوس گردانیده بودند و
پیوسته از حمل و ولادت آن سرور خبر میگرفتند و در مقام تضییع آن گوهر بودند حقتعالی اظهار قدرت کامله خود نموده حمل
مادر آن حضرت را مستور گردانیده و ولادت با سعادت او را از ظلمه و خلفاي جور مخفی گردانیده او را بحفظ و حمایت خود از
شر ظالمان دور کرده باشد چنانچه ولادت آن بزرگوار را مستور ساخته بود و بر شیعیان و موالیان و مخالفان بآثار و اخبار کالشمس
فی رابعۀ النهار ظاهر و هویدا کرده باشد تا حجت بر عالمیان تمام شود و جمعی کثیر که اسماء ایشان معروف است بر ولادت با
سعادت آن حضرت مطلع شدند مانند حکیمه خواتون و قابلهاي که در سر من رأي همسایه ایشان بود و بعد از ولادت تا وفات
حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام جماعت بسیار بخدمت آن حضرت رسیدند و معجزاتی که در وقت ولادت آن حضرت و
در نرجس خواتون مادر آن حضرت ظاهر شد زیاده از حد عد و احصاء است و در کتاب بحار الانوار و جلاء العیون و رسائل دیگر
ایراد نمودهام و اشهر در تاریخ ولادت شریف آن حضرت آنست که در سال دویست و پنجاه و پنجم هجرت واقع شده و جمعی
دویست و پنجاه و شش گفتهاند و بعضی دویست و پنجاه و هشت نیز گفتهاند و بنا بر مشهور میان خاصه و عامه وفات حضرت امام
حسن عسکري علیه السّلام در سال دویست و شصت بوده پس سن شریف آن حضرت در وقت امامت بنا بر قول اول تقریبا پنج سال
بوده و بنا بر قول دویم چهار سال و بنا بر قول سیم دو سال و مع ذلک آن معجزات و غرائب حالات از آن حضرت بظهور میآمد و
آن حضرت را دو غیبت بود یکی صغري و دیگري کبري و در غیبت آن حضرت جمعی از سفرا و نواب داشت که مردم عرایض
بایشان میدادند و مسائل میپرسیدند و 299 جواب بخط شریف آن حضرت بیرون میآمد و خمس و نذرها که
ایشان میبردند میگرفتند و بخدمت حضرت عرض میکردند و حضرت میفرمود که بسادات و فقراي شیعیان برسانید و جمع کثیر هر
ساله موظف بودند و بر دست و زبان سفراء معجزات عظیمه ظاهر میشد که مردم یقین میدانستند که ایشان از جانب آن حضرت
صفحه 190 از 214
منصوبند چنانچه مقدار مال را میگفتند و نام کسی که مال را فرستاده بود میبردند و آنچه بر ایشان در راه گذشته بود خبر میدادند و
موت و بیماري و سایر احوال آینده ایشان را میفرمودند و بهمان نحو واقع میشد و انواع معجزات از ایشان بظهور میآمد و در این
غیبت صغري جماعت بسیار از غیر سفراء بخدمت آن حضرت رسیدند و مدت این غیبت تقریبا هفتاد و چهار سال بود و سفراء بسیار
بودند اما سفراي معروف که همیشه شیعیان ایشان را میشناختند و بایشان رجوع میکردند چهار نفر بودند اول ایشان عثمان بن سعید
اسدي بود که حضرت امام علی النقی و حضرت امام حسن عسکري (ع) نص بر عدالت و امانت او فرموده بودند و بشیعیان گفته
بودند که آنچه او میگوید حق است و از جانب ما میگوید و بعد از آنکه او برحمت خدا رفت ابو جعفر محمد بن عثمان قائم مقام او
گردید بنص امام حسن عسکري و بنص پدرش از جانب حضرت صاحب و حضرت صاحب علیه السّلام بعد از وفات عثمان بمحمد
نامهاي نوشت که إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ تسلیم میکنیم امر خدا را و راضی شدهایم بقضاي او و پدر تو با سعادت زندگانی کرد و
مرد حمیده و پسندیده پس خدا رحمت کند او را و ملحق گرداند او را باولیاء و موالی او زیرا که پیوسته اهتمامکننده بود در امر
ایشان و سعیکننده بود در آنچه موجب قرب او بود بسوي خدا و بسوي ائمه هدي حقتعالی روي او را منور گرداند و لغزشهاي او را
بیامرزد و حقتعالی ثواب تو را عظیم گرداند و صبر نیکو ترا کرامت فرماید و مصیبت او بتو و بما هر دو رسیده است و مفارقت او تو
را و ما را نیز بوحشت افکنده است پس خدا او را شاد گرداند در بازگشت او بآخرت و از جمله کمال سعادت او آنست که
حقتعالی او را فرزندي مثل تو روزي کرده است که جانشین او باشد بعد از او و قائم مقام او باشد بامر او و ترحم کند بر او میگویم
که الحمد للّه که نفوس راضیاند بمکان تو و آنچه خدا در تو و نزد تو مقرر گردانیده است و خدا تو را یاري کند و تقویت کند و
اعانت نماید و توفیق دهد و حافظ و ناصر و معین تو باشد و چندین توقیع وقیع از ناحیه مقدسه مشتمل بر سفارت او براي شیعیان
بیرون آمد و اجماع شیعه بر عدالت و نیابت او منعقد شد و پیوسته در امور باو رجوع میکردند و معجزات از او ظاهر میشد و کتابها
در فقه تصنیف کرد مشتمل بر آنچه از حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام و از پدر خود شنیده بود و ابن بابویه از او روایت
کرده است که 300 گفت بخدا سوگند که حضرت صاحب الامر هر سال در موسم حج در کعبه و مشاعر حاضر
میشود و مردم را میبیند و میشناسد و مردم او را میبینند و نمیشناسند و از او پرسیدند که تو صاحب این امر را دیدهاي گفت بلی
در این نزدیکی دیدم که به پردههاي کعبه چسبیده بود در مستجار و میگفت خداوندا بمن انتقام بکش از دشمنان خود و ابن بابویه
و شیخ طوسی و دیگران روایت کردهاند از علی بن احمد دلال قمی که گفت روزي بخدمت محمد بن عثمان رفتم که بر او سلام
کنم دیدم تختهاي در پیش خود گذاشته و نقاشی را نشانیده که آیات قرآنی بر آن نقش میکند و اسماء ائمه را بر حواشی آن نقش
مینماید گفتم اي سید من این تخته چیست گفت این را براي قبر خود میسازم که بر روي آن مرا دفن کنند یا بر پشت من در قبر
بگذارند که مرا بآن تکیه بدهند و قبر خود را کندهام و هر روز داخل قبر خود میشوم و یک جزو قرآن در آن میخوانم و بیرون
میآیم چون فلان روز از فلان ماه از فلان سال بشود من از دنیا رحلت خواهم کرد و با این تخته در آن قبر مدفون خواهم شد و
چون از خدمت او بیرون آمدم آن روز مخصوص را نوشتم و پیوسته منتظر آن بود تا آنکه در همان روز از همان ماه و سالی که
گفته بود برحمت خدا واصل شد و در همان قبر مدفون شد و این خبر را ام کلثوم دختر او و دیگران نیز بهمین طریق روایت کردهاند
و روایت کردهاند که در سال سیصد و پنج برحمت ایزدي واصل شد و چون نزدیک وفات او شد حضرت صاحب الامر علیه السّلام
او را امر کرد که ابو القاسم حسین بن روح را قائم مقام خود کند و جعفر بن محمد بن مثیل نهایت اختصاص بمحمد بن عثمان
داشت و اکثر کارهاي حضرت را باو میفرمود و اکثر مردم را گمان آن بود که او را نایب خود خواهد کرد جعفر گفت من در وقت
احتضار محمد ابن عثمان بر بالین او نشسته بودم و با او سخن میگفتم و سؤالها میکردم و حسین بن روح نزد پاهاي او نشسته بود
پس محمد متوجه من شد و گفت حضرت بمن فرموده است که حسین را وصی خود کنم و او را نایب گردانم پس من برخاستم و
دست حسین بن روح را گرفتم و او را بر جاي خود نشانیدم و خود رفتم و نزدیک پاهاي او نشستم و بعد از آن جعفر در خدمت
صفحه 191 از 214
حسین میبود و به خدمات او قیام مینمود و جماعت بسیار از محدثین شیعه روایت کردهاند که چون نزدیک وفات محمد بن عثمان
شد اکابر شیعه را طلبید و بهمه گفت که اگر مرگ مرا دریابد امر نیابت و سفارت با ابو القاسم حسین بن روح نوبلی است و از
جانب حضرت صاحب مأمور شدهام که او را نایب کنم بعد از من در امور خود باو رجوع کنید پس جمیع شیعه باو رجوع میکردند
و زیاده از بیست و یک سال او مشغول سفارت بود و مرجع جمیع شیعه بود و بنحوي تقیه میکرد که سنیان اکثر او را از خود
میدانستند و نهایت محبت باو داشتند تا آنکه در ماه شعبان سال سیصد و 301 بیست و شش بریاض بهشت ارتحال
نمود و بامر حضرت صاحب شیخ جلیل علی بن محمد سمري را وصی و قائم مقام خود گردانید و سفارت و نیابت باو تعلق گرفت و
سه سال امر نیابت با او بود و در نیمه ماه شعبان سال سیصد و بیست و نه برحمت حق واصل شد و این سه سال بتأثیر نجوم بود که
اکثر علماء و محدثین شیعه در این سال بعالم بقاء ارتحال نمودند و ابتداء غیبت کبري شد و آثار امامت ظاهرا منقطع گردید و ثقۀ
الاسلام محمد بن یعقوب کلینی و رئیس محدثین علی ابن بابویه در این سال بعالم بقاء ارتحال نمودند و احمد بن ابراهیم گفته
است ما با مشایخ شیعه رفتیم بخدمت علی بن محمد سمري چون حاضر شدیم او ابتدا گفت خدا رحمت کند علی بن الحسین بن
بابویه قمی را که در این ساعت برحمت الهی واصل شد پس مشایخ تاریخ آن روز را نوشتند بعد از آن به هفده روز یا هیجده روز
خبر رسید که علی در همان روز و در همان ساعت برحمت خدا رفته بود و حسین پسر علی بن بابویه این خبر را بهمان نحو روایت
کرده است و ابن بابویه و شیخ طوسی و دیگران روایت کردهاند از حسن بن احمد مکتب که گفت ما در بغداد بودیم در سالی که
سمري برحمت الهی واصل شد چند روز قبل از فوتش بخدمت او رفتیم پس فرمانی از حضرت صاحب علیه السّلام بیرون آورد که
مضمونش این بود بسم اللّه الرحمن الرحیم اي علی بن محمد سمري خدا عظیم گرداند اجر برادران تو را در مصیبت تو تا شش روز
دیگر تو از دنیا مفارقت خواهی کرد پس جمع کن کارهاي خود را و کسی را وصی و قائم مقام خود مگردان بعد از وفات خود که
غیبت تامه واقع شد و بعد از این ظاهر نمیشوم از براي احدي مگر بعد از اذن حقتعالی و این ظاهر شدن بعد از آن خواهد بود که
مدت غیبت بطول انجامد و دلها سنگین شود و زمین مملو شود از ستم و جور و بعد از این بعضی از شیعیان دعواي مشاهده خواهند
کرد هر که دعوي کند که مرا دیده است پیش از خروج سفیانی و صداي آسمانی او دروغگو و افتراکننده است و لا حول و لا قوة
الا باللّه العلی العظیم حسن گفت که ما همه نسخه این فرمان را نوشتیم و از نزد او بیرون آمدیم چون روز ششم شد بخدمت او رفتیم
او را در حال احتضار یافتیم کسی باو گفت که وصی تو بعد از تو کی خواهد بود گفت خدا را امري و حکمتی هست که آن بعمل
خواهد آمد یعنی غیبت کبري این را گفت و بعالم اعلی ارتحال نمود. مؤلف گوید که جماعت بسیار از ثقات روایت کردهاند که
در غیبت کبري آن حضرت را دیدهاند و در آن وقت نشناختهاند پس ممکن است که در این حدیث مراد آن باشد که اگر دعوي
کنند که در آن وقت دیدهاند و شناختهاند دروغ میگویند و اگر با دعواي مشاهده دعواي نیابت و سفارت کنند دروغ میگویند و اما
معجزاتی که بر دست و زبان سفرا جاري شده زیاده 302 از آنست که این رساله گنجایش ذکر آنها داشته باشد و
شیخ ابن بابویه گفته است که خبر داد مرا ابو علی بغدادي که من در بخارا بودم ابن جاوشیر ده شمش طلا بمن داد که در بغداد
بحسین ابن روح بدهم در راه یک شمش گم شد من یک شمش بوزن آن خریدم و با آنها ضم کردم و بنزد حسین بردم چون آنها
را گشودم از میان آنها اشاره کرد بآن شمشی که خریده بودم و گفت بردار آن شمشی را که عوض گم شده خریدهاي زیرا که گم
شده بما رسید و دست دراز کرد و شمش گمشده را بمن نمود و شناختم. و ابو علی گفت من زنی را در بغداد دیدم که میپرسید
وکیل حضرت صاحب الامر کیست یکی از شیعیان او حسین بن روح را نشان داد آن زن آمد بنزد حسین و گفت بگو من چه چیز
آوردهام تا تسلیم کنم حسین گفت آنچه آوردهاي بینداز بمیان دجله تا بگویم که چه آوردهاي پس آن زن رفت و آنچه آورده بود
در دجله انداخت و برگشت بنزد حسین چون داخل شد حسین بخادم گفت حقه را بیاور چون خادم حقه را آورد حسین گفت این
حقهایست که آورده بودي و در این دجله انداختی و در این حقه یک جفت دستبرنجن طلا است و حلقه بزرگی که در آن دو
صفحه 192 از 214
دانه منصوبست و در آنست حلقه کوچک که دانهاي دارد و دو انگشتر که یکی نگینش عقیق است و دیگري فیروزج پس حقه را
گشود و آنچه گفته بود در آن حقه بود چون زن آن حالت را مشاهده کرد بیهوششد و جمع دیگر از سفراء بودند غیر این چهار
نفر که بعضی از شیعیان بایشان رجوع میکردند مانند حکیمه خواتون عمه حضرت که سابقا مذکور شد و محمد بن جعفر اسدي و
حاجزوشا و محمد بن ابراهیم بن مهزیار و قاسم بن العلاء که مدتها نابینا شده بود و هفت روز پیش از وفاتش باعجاز حضرت
صاحب علیه السلام بینا شد و حضرت خبر وفات او را باو نوشت و گفت از براي او فرستاد در آذربایجان و جمع دیگر بودند که
بعضی خود نادرا بخدمت آن حضرت میرسیدند و بعضی بتوسط سفراي اربعه نایب بودند و کلینی و شیخ طوسی و شیخ طبرسی
روایت کردهاند از زهري که گفت حضرت صاحب را طلب بسیار کردم و مال جزیلی صرف کردم و باین سعادت فایز نگردیدم تا
آنکه بخدمت محمد بن عثمان عمروي که از نواب آن حضرت بود رفتم و مدتی خدمت او کردم تا آن که روزي التماس کردم که
مرا بخدمت آن حضرت برسان ابا کرد چون تضرع بسیار کردم گفت فردا اول روز بیا چون بنزد او رفتم دیدم که او میآید و جوان
خوشرو و خوشبوئی همراه او است بهیئت تجار و متاعی در آستین خود دارد پس عمروي اشاره کرد بان جوان که این است آن که
میخواهی من بخدمت او رفتم و آنچه خواستم سؤال کردم و جواب فرمود بدر خانهاي رسید که معروف نبود و اعتنایی بآن حق
الیقین، ص: 303 نداشتم خواست داخل خانه شود عمروي گفت اگر سؤالی داري بکن که دیگر او را نخواهی دید چون رفتم سؤال
کنم گوش نداد و داخل خانه شد و فرمود ملعونست ملعونست کسی که تأخیر کند نماز مغرب را تا آنکه ستاره در آسمان بسیار
شود و ملعونست ملعون است کسی که نماز بامداد را تأخیر کند تا ستارهها برطرف شوند یعنی از براي طلب فضیلت تأخیر کند و
قطب راوندي و کلینی و دیگران روایت کردهاند از مردي از اهل مداین که گفت با رفیقی بحج رفتم در موقف عرفات نشسته بودیم
جوانی نزدیک ما نشسته بود و ازاري و ردائی پوشیده بود که قیمت کردیم آنها را بصد و پنجاه دینار میارزید و نعل زردي در پا
داشت و اثر سفر بر او ظاهر نبود پس سائلی از ما سؤال کرد و او را رد کردیم نزدیک آن جوان رفت و از او سؤال کرد جوان از
زمین چیزي برداشت و باو داد سائل او را دعاي بسیار کرد جوان برخاست و از ما غایب شد نزد سائل رفتیم و از او پرسیدیم که آن
جوان چه چیز بتو داد که این قدر او را دعا کردي بما نمود سنگریزه طلائی بود که مانند ریگ دندانها داشت چون وزن کردیم
بیست مثقال بود و برفیق خود گفتم که امام ما و مولاي ما نزد ما بود و ما نمیدانستیم زیرا که باعجاز او سنگریزه طلا شد پس رفتیم
و در جمیع عرفات گردیدیم و او را نیافتیم پرسیدم از جماعتی که در دور او بودند از اهل مکه و مدینه که این مرد کی بود گفتند
جوانی است علوي هر سال پیاده بحج میآید و قطب راوندي در ضرایح از حسن مسترق روایت کرده است که گفت روزي در
مجلس حسن بن عبد اللّه بن احمد ناصر الدوله بودم و در آنجا سخن ناحیه حضرت صاحب علیه السّلام و غیبت آن حضرت مذکور
شد و من استهزاء میکردم باین سخنان در حال عموي من حسین داخل مجلس شد و من باز همان سخنان را میگفتم گفت اي فرزند
من نیز اعتقاد ترا داشتم در این باب تا اینکه حکومت قم را بمن دادند در وقتی که اهل قم بر خلیفه عاصی شده بودند و هر حاکمی
که میرفت او را میکشتند و اطاعت نمیکردند پس لشکري بمن دادند و بسوي قم فرستادند چون بناحیه طرز رسیدم بشکار رفتم
شکاري از پیش من بدر رفت از پی بیآن رفتم و بسیار دور رفتم تا بنهري رسیدم در میان نهر روان شدم و هر چند میرفتم وسعت
نهر بیشتر میشد در این حال سواري پیدا شد و بر اسب اشهبی سوار و عمامه خز سبزي بر سر داشت و بغیر چشمهایش در زیر آن
نمینمود و دو موزه سرخ در پا داشت بمن گفت اي حسین و مرا امیر نگفت و بکنیت نیز یاد نکرد بلکه از روي تحقیر نام مرا برد و
گفت چرا عیب میکنی و سبک میشماري ناحیه ما را و چرا خمس مالت را باصحاب و نواب ما نمیدهی و من مرد صاحب وقار
شجاعی بودم که از چیزي نمیترسیدم از سخن او بلرزیدم و ترسیدم و گفتم میکنم اي سید من آنچه فرمودي گفت هرگاه برسی بآن
موضعی که متوجه آن گردیدهاي و بآسانی بدون مشقت قتال و جدال داخل 304 شهر شوي و کسب کنی آنچه
کسب کنی خمس آن را بمستحق برسان گفتم شنیدم و اطاعت میکنم پس گفت برو با رشد و صلاح و عنان اسب خود را گردانید
صفحه 193 از 214
و روانه شد و از نظر من غایب گردید و ندانستم بکجا رفت و از جانب راست و چپ او را بسیار طلب کردم و نیافتم ترس و رعب
من زیاد شد و برگشتم بسوي عسکر خود و این حکایت را نقل نکردم و فراموش کردم از خاطر خود و چون بشهر قم رسیدم و
گمان داشتم که با ایشان محاربه خواهم کرد اهل قم بسوي من بیرون آمدند و گفتند هر که مخالف ما بود در مذهب و بسوي ما
میآمد ما با او محاربه میکردیم و چون تو از مائی و بسوي ما آمدهاي میان ما و تو مخالفتی نیست داخل شهر شو و تدبیر شهر بهر
نحو که خواهی بکن مدتی در قم ماندم و اموال زایده از آنچه توقع داشتم جمع کردم پس امراي خلیفه بر من و کثرت اموال من
حسد بردند و مذمت من نزد خلیفه کردند تا آنکه مرا عزل کرد و برگشتم بسوي بغداد و اول بخانه خلیفه رفتم و بر او سلام کردم و
بخانه خود برگشتم و مردم بدیدن من میآمدند در این حال محمد بن عثمان عمروي آمد و از همه مروم گذشت و بر روي مسند
من نشست و بر پشتی من تکیه کرد من از این حرکت او بسیار بخشم آمدم میآمدند و میرفتند او نشسته بود و حرکت نمیکرد و
ساعت بساعت خشم من بر او زیاده میشد چون مجلس منقضی شد به نزدیک من آمد و گفت میان من و تو سري هست بشنو گفتم
بگو گفت صاحب اسب اشهب و نهر میگوید که ما وفا بوعده خود کردیم پس آن قصه بیادم آمد و لرزیدم و گفتم میشنوم و
اطاعت میکنم و بجان منت میدارم پس برخاستم و دستش را گرفتم و باندرون بردم و در خزینههاي خود را گشودم و خمس همه را
تسلیم کردم و بعضی از اموال را که من فراموش کرده بودم او بیاد من آورد و خمسش را گرفت و بعد از آن من در امر حضرت
صاحب علیه السّلام شک نکردم پس حسن ناصر الدوله گفت من نیز تا این قصه را از عم خود شنیدم شک از دل من زایل شد و
یقین کردم امر آن حضرت را و شیخ طوسی و دیگران روایت کردهاند که علی بن بابویه عریضه بخدمت حضرت صاحب علیه
السّلام نوشت و بحسین بن روح داد و سؤال کرده بود در آن عریضه که دعا کند از براي او که خدا فرزندي باو عطا کند حضرت
در جواب نوشت که دعا کردیم از براي تو و خدا تو را در این زودي دو فرزند ذکور نیکوکار کرامت خواهد کرد پس در آن
زودي از کنیزي حقتعالی او را دو فرزند داد یکی محمد و دیگري حسین و از محمد تصانیف بسیار ماند که از جمله آنها کتاب من
لا یحضره الفقیه است و از حسین نسل بسیار از محدثین و فضلاء بهم رسید و محمد فخر میکرد که من بدعاي حضرت قائم علیه
السّلام بهمرسیدهام و استادان او را تحسین میکردند و میگفتند سزاوار است کسی که بدعاي 305 حضرت صاحب
بهمرسیده باشد چنین باشد و شیخ صدوق محمد بن بابویه بسند صحیح از احمد بن اسحاق روایت کرده است که گفت رفتم
بخدمت حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام و میخواستم از آن حضرت سؤال کنم که امام بعد از او کی خواهد بود حضرت
پیش از آنکه سؤال کنم فرمود که اي احمد خداي عز و جل از روزي که آدم را خلق کرده است تا حال زمین را خالی از حجت
نگردانیده و تا روز قیامت خالی نخواهد گذاشت از کسی که حجت خدا باشد بر خلق و ببرکت او دفع کند بلاها را از اهل زمین و
بسبب او باران از آسمان بفرستد و برکتهاي زمین را برویاند گفتم یا بن رسول اللّه پس کی امام و خلیفه خواهد بود بعد از تو
حضرت برخاست و داخل خانه شد و بیرون آمد و کودکی بر دوشش بود مانند ماه شب چهارده و سه چهارساله مینمود و گفت اي
احمد این است امام بعد از من و اگر نه این بود که تو گرامی هستی نزد خدا و حجتهاي او این را بتو نمینمودم این فرزند نام و
کنیت او موافق نام و کنیت حضرت رسول است و زمین را پر از عدالت خواهد کرد بعد از آنکه پر از جور و ستم شده باشد اي
احمد مثل او در این امت مثل خضر و مثل ذو القرنین است بخدا سوگند که غایب خواهد شد غایب شدنی که نجات نیابد از غیبت
او از هلاك شدن و گمراه گردیدن مگر کسی که خدا او را ثابت بدارد بر قول بامامت او و توفیق دهد خدا او را که دعا کند براي
تعجیل فرج او گفتم آیا معجزه و علامتی ظاهر میتواند شد که خاطر من مطمئن گردد پس آن کودك بسخن آمد و بلغت فصیح
عربی گفت منم بقیۀ خدا در زمین و انتقامکشنده از دشمنان او و بعد از دیدن دیگر طلب خبر مکن احمد گفت که شاد و
خوشحال از خدمت آن حضرت بیرون آمدم و روز دیگر بخدمت آن حضرت رفتم و گفتم یا بن رسول اللّه عظیم شد سرور من
بآنچه انعام کردي بر من بیان کن که سنت خضر و ذو القرنین که در آن حجت خواهد بود چیست حضرت فرمود که آن سنت طول
صفحه 194 از 214
غیبت است اي احمد گفتم یا بن رسول اللّه غیبت او بطول خواهد انجامید فرمود بلی بحق پروردگار من آن قدر بطول خواهد
انجامید که برگردند از دین اکثر آنها که قائل بامامت او باشند و باقی نماند بر دین حق مگر کسی که حقتعالی عهد و ولایت ما را
در روز میثاق از او گرفته باشد و در دل او بقلم صنع ایمان را نوشته باشد و او را مؤید بروح ایمان گردانیده باشد اي احمد این از
امور غریبه خداست و رازي است از رازهاي پنهان او و غیبی است از غیبهاي او پس بگیر آنچه بتو عطا کردم و پنهان دار و از جمله
شکرکنندگان باش تا روز قیامت در علیین رفیق ما باشی و ایضا از یعقوب منقوس روایت کرده است که گفت روزي بخدمت
حضرت عسکري علیه السّلام رفتم بر روي تختگاهی نشسته بودند و از جانب راست آن حجرهاي بود که پردهاي بر درگاه آن
آویخته بود گفتم اي سید من کیست 306 صاحب امر امامت بعد از تو فرمود پرده را بردار چون برداشتم کودکی
بیرون آمد که قامتش پنج شبر بود و تقریبا میبایست هشتساله باشد با جبین گشاده- و دیدههاي درخشان و روي سفید و دستهاي
قوي و زانوهاي پیچیده و بر خدر است رویش خالی بود و کاکلی بر سر داشت آمد و بر ران پدر بزرگوار خود نشست حضرت
فرمود این است امام شما پس آن کودك برخاست حضرت فرمود اي فرزند گرامی برو تا وقت معلوم که براي ظهور تو مقرر شده
است پس باو نظر میکردم تا داخل حجره شد پس حضرت فرمود اي یعقوب نظر کن کی در این حجره است داخل شدم و گردیدم
هیچکس را در حجره ندیدم. و ایضا بسند صحیح از محمد بن معاویه و محمد بن ایوب و محمد بن عثمان عمر وي روایت کرده
است که همه گفتند که حضرت عسکري علیه السّلام پسر خود حضرت صاحب را بما نمود و ما در منزل آن حضرت بودیم و چهل
نفر بودیم و گفت اینست امام شما بعد از من و خلیفه من بر شما اطاعت او بکنید و پراکنده مشوید بعد از من که هلاك خواهید شد
در دین خود و بعد از این روز او را نخواهید دید پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم و بعد از اندك روزي حضرت عسکري ع
از دنیا مفارقت نمود و ایضا روایت کرده است از محمد بن صالح قنبري که چون جعفر کذاب منازعه کرد در باب میراث برادر خود
امام حسن علیه السّلام حضرت صاحب علیه السّلام از کنار خانه ظاهر شد و گفت اي جعفر چرا متعرض حقوق من میشوي جعفر
متحیر و ساکت شد پس حضرت غایب گردید بعد از آن جعفر تجسس بسیار کرد اثري نیافت تا آنکه جده مادر امام حسن برحمت
خدا واصل شد و وصیت کرده بود که او را در آن خانه دفن کنند جعفر آمد و مانع شد و گفت خانه من است در اینجا دفن مکنید
حضرت ظاهر شد و فرمود اي جعفر این خانه تو نیست و غایب شد و دیگر او را ندیدند و شیخ طوسی از اسماعیل بن علی نوبختی
روایت کرده است که ولادت حضرت صاحب در سامره واقع شد در سال دویست و پنجاه و شش و کنیت او ابو القاسم بود و
وصیت کرد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که اسم او اسم من است و کنیت او کنیت من است و لقب او مهدي است و
او است حجت و منتظر و صاحب الزمان اسماعیل گفت من رفتم بخدمت حضرت امام حسن عسکري در مرضی که از آن مرض
بعالم قدس ارتحال نمود و نزد او نشستم و در آن حال عقید خادم را گفت که آب مصطکی از براي من بجوشان پس مادر حضرت
صاحب (ع) قدح را آورد و بدست آن حضرت داد چون خواست بیاشامد دست مبارکش لرزید و قدح بدندانهایش خورد پس قدح
را از دست گذاشت و عقید را گفت داخل این خانه شو و کودکی که در سجده است بنزد من بیاور عقید گفت چون داخل خانه
شدم دیدم که کودکی در سجده 307 است و انگشتهاي سبابه را بسوي آسمان بلند کرده چون سلام کردم نماز را
سبک کرد و سلام گفت و از نماز فارغ شد گفتم سید من شما را امر میکند که بنزد او بیائید پس مادر حضرت آمد و دستش را
گرفت و بسوي حضرت آورد چون داخل شد بر پدر خود سلام کرد آن طفل بزرگوار رنگش درخشان بود و موهایش پیچیده بود
و دندانش گشاده بود و چون نظر حضرت بر او افتاد گریست و گفت اي سید اهل بیت خود آب را بمن ده که من بسوي پروردگار
خود میروم آن طفل قدح آب مصطکی را برداشت و لبهاي خود را بدعائی حرکت داد و آب را به پدر بزرگوار خود داد و چون
آب را بیاشامید فرمود که مرا براي نماز مهیا گردانید پس دستمالی در دامن حضرت انداخت و حضرت صاحب آن حضرت را وضو
داد و سر و پاي آن حضرت را مسح کرد پس بحضرت صاحب گفت اي فرزند گرامی توئی صاحب الزمان و توئی مهدي و تو
صفحه 195 از 214
حجت خدائی در زمین و تو فرزند منی و وصی منی و از من متولد شدهاي و توئی م ح م د و پسر حسن و تو فرزند حضرت رسولی
و توئی خاتم امامان طاهره و پاکیزه و رسول خدا بشارت داد بتو امت را و نام و کنیت تو را بیان کرد و این عهدي است از پدر و
پدران من که بمن رسیده است و در آن ساعت آن حضرت بریاض جنت انتقال نمود و محمد بن عثمان عمروي روایت کرده است
که چون آقاي ما حضرت صاحب متولد شد حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام پدرم را طلبید و گفت که ده هزار رطل که
قریب به هزار من باشد نان و ده هزار رطل گوشت تصدق کنند بر بنی هاشم و غیر ایشان و گوسفند بسیاري براي عقیقه بکشند و
نسیم و ماریه کنیزان حضرت عسکري (ع) روایت کردهاند که چون حضرت قائم متولد شد بدو زانو نشست و انگشتان شهادت
بسوي آسمان بلند کرد و عطسه کرد و گفت الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله پس گفت گمان کردند ظالمان
که حجت خدا برطرف خواهد شد اگر مرا رخصت سخن گفتن بدهد خدا شکی نخواهد بود و ایضا نسیم روایت کرده است که
یک شب بعد از ولادت آن حضرت بخدمت آن حضرت رفتم و عطسه کردم فرمود که یرحمک اللّه من بسیار خوشحال شدم پس
فرمود میخواهی بشارت دهم ترا در عطسه گفتم بلی فرمود امان است از مرگ تا سه روز ابو علی خیزرانی از جاریه عسکري روایت
کرده است که چون حضرت قائم متولد شد نوري دیدم که از آن حضرت ساطع گردید و اطراف آسمان را روشن کرد و مرغان
سفید دیدم که از آسمان بزیر میآمدند و بالهاي خود را بر سر و رو و سایر بدن مبارك آن حضرت میمالیدند و پرواز میکردند
بسوي آسمان چون این واقعه را بحضرت عسکري نقل کردیم حضرت خندید فرمود اینها ملائکه آسمانند فرود آمدهاند که تبرك
بجویند بآن حضرت و اینها یاوران او خواهند 308 بود در وقتی که خروج کند. و دو شیخ بزرگوار و شیخ محمد بن
بابویه قمی و شیخ طوسی در کتابهاي غیبت بسند معتبر روایت کردهاند از بشیر بن سلیمان بردهفروش که از فرزندان ابو ایوب
انصاري بود و از شیعیان خاص امام علی النقی علیه السّلام و همسایه ایشان بود در شهر سر من رأي گفت روزي کافور خادم
حضرت امام علی النقی علیه السّلام بنزد من آمد و مرا طلب نمود چون بخدمت آن حضرت رفتم و نشستم فرمود تو از فرزندان
انصاري و ولایت و محبت ما اهل بیت همیشه در میان شما بوده است از زمان حضرت رسول تا حال و پیوسته محل اعتماد ما بودهاید
و من اختیار میکنم ترا و مشرف میگردانم بفضیلتی که بسبب آن بر شیعیان سبقت گیري بر ولایت ما ترا بر رازي پنهان مطلع
میگردانم و بخریدن کنیزي میفرستم پس نامهاي پاکیزه نوشتند بخط فرنگی و لغت فرنگی و مهر شریف خود را بر آن زدند و کیسه
زري آوردند که در آن دویست و بیست اشرفی بود فرمودند که بگیر این نامه وزر را و متوجه بغداد شو و در چاشت فلان روز بر
سر جسر حاضر شو پس چون کشتیهاي اسیران بساحل رسند جمعی از کنیزان را در آن کشتیها خواهی دید و بعضی از مشتریان از
وکیلان امراي بنی عباس و قلیلی از جوانان عرب خواهی دید که بر سر اسیران جمع خواهند شد پس از دور نظر کن ببردهفروشی که
عمرو بن یزید نام دارد در تمام روز تا هنگامی که از براي مشتریان ظاهر سازد کنیزکی را که فلان و فلان صفت دارد و تمام
اوصاف او را بیان فرمود و جامه حریر کندهاي پوشیده است و ابا و امتناع خواهد نمود آن کنیز از نظر کردن مشتریان و دست
گذاشتن ایشان بر او و خواهی شنید که از پس پرده صداي رومی از او ظاهر میشود پس بدان که بزبان رومی میگوید و اي پرده
عفتم دریده شد پس یکی از مشتریان خواهد گفت که من سیصد اشرفی میدهم بقیمت این کنیز و صفت او مرا در خریدن راغبتر
گردانید پس آن کنیز بلغت عربی بآن شخص خواهد گفت که اگر بزي سلیمان بن داود ظاهر شوي و پادشاهی او را بیابی من بتو
رغبت نخواهم کرد مال خود را ضایع مکن و بقیمت من مده پس آن بردهفروش گوید من براي تو چه چاره کنم که به هیچ مشتري
راضی نمیشوي و بغیر از فروختن تو چاره نیست پس آن کنیزك گوید چه تعجیل میکنی و باید البته مشتري بهمرسد که دل من باو
میل کند و اعتماد بر وفا و دیانت او داشته باشم پس در این وقت تو برو بنزد صاحب کنیز و بگو که نامهاي با من هست که یکی از
اشراف و بزرگان از روي ملاطفت نوشته است بلغت فرنگی و خط فرنگی و در آن نامه کرم و سخاوت و وفاداري و بزرگی خود را
وصف کرده است این نامه را بآن کنیز بده که بخواند اگر بصاحب این نامه راضی شود من وکیلم از جانب آن بزرگوار که این
صفحه 196 از 214
کنیز 309 را از براي او خریداري نمایم بشیر بن سلیمان گوید آنچه حضرت خبر داده بود همه واقع شد و آنچه
فرموده بود بعمل آوردم پس چون کنیز در نامه نظر کرد بسیار گریست و گفت بعمرو بن یزید که مرا بصاحب این نامه بفروش و
سوگندهاي عظیم یاد کرد که اگر مرا باین نفروشی خود را هلاك میکنم پس با او در باب قیمت گفتگوي بسیار کردم تا آنکه
بهمان قیمت راضی شد که حضرت امام علی نقی (ع) بمن داده بود پس زر را دادم و کنیز را گرفتم و کنیز خندان و شادان شد و با
من آمد بحجرهاي که در بغداد گرفته بودم و تا بحجره رسید نامه امام را بیرون آورد و میبوسید و بر دیدهها میچسبانید و بر روي
میگذاشت و بر بدن میمالید پس من از روي تعجب گفتم که میبوسی نامهاي را که صاحبش را نمیشناسی کنیز گفت اي عاجز کم
معرفت ببزرگی فرزندان و اوصیاي پیغمبران گوش خود را بمن بسپار و دل براي شنیدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را براي تو
شرح دهم من ملیکه دختر یشوعاي فرزند قیصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون الصفا وصی حضرت عیسی است
ترا خبر دهم بامري عجیب بدان که جدم قیصر خواست که مرا بعقد فرزند برادر خود درآورد در هنگامی که من سیزدهساله بودم
پس جمع کرد در قصر خود از نسل حواریان عیسی از علماي نصاري و عباد ایشان سیصد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد
کس و از امراء لشکر و سرداران عسکر و بزرگان سپاه و سرکردههاي قبایل چهار هزار نفر و تختی فرمود حاضر ساختند که در ایام
پادشاهی خود بانواع جواهر مرصع گردانیده بود و آن تخت را بر روي چهل پایه تعبیه کردند و بتها و چلیپاهاي خود را بر بلندیها
قرار دادند و پسر برادر خود را بر بالاي تخت فرستاد پس چون کشیشان انجیلها را بر دست گرفتند که بخوانند بتها و چلیپاها همگی
سرنگون بر زمین افتادند و پاهاي تخت خراب شد و تخت بر زمین افتاد و پسر برادر ملک در افتاده بیهوش شد پس در آن حال
رنگهاي کشیشان متغیر شد و اعضاي ایشان بلرزید پس بزرگ ایشان بجدم گفت که اي پادشاه ما را معاف دار از چنین امري که
بسبب آن نحوستها روي نمود که دلالت میکند دین مسیح بزودي زایل گردد پس جدم این امر را بفال بد دانست و گفت بعلماء و
کشیشان که این تخت را بار دیگر برپا کنید و چلیپاها را بجاي خود قرار دهید و حاضر گردانید برادر این برگشته روزگار بدبخت را
که این دختر را باو تزویج نمایم تا سعادت آن برادر دفع نحوست این برادر بکند پس چون چنین کردند و آن برادر دیگر را بر
بالاي تخت بردند و شروع بخواندن انجیل کردند همان حالت اول روي نمود و نحوست این برادر و آن برادر برابر بود و سرّ این
کار را ندانستند که این از سعادت سروري است نه از نحوست دو برادر پس مردم متفرق شدند و جدم 310
غضبناك بحرمسرا بازگشت و پردههاي خجالت درآویخت پس چون شب شد بخواب رفتم در خواب دیدم که حضرت مسیح و
شمعون و جمعی از حواریان در قصر جدم جمع شدند و منبري از نور نصب کردند که از رفعت بر آسمان سر بلندي مینمود و در
همان موضع تعبیه کردند که جدم تخت را گذاشته بود پس حضرت رسول با وصی و دامادش علی (ع) و جمعی از امامان فرزندان
بزرگوار ایشان قصر را بنور قدوم خویش منور ساختند پس حضرت مسیح بقدم ادب از روي تعظیم و اجلال باستقبال حضرت خاتم
الانبیاء شتافت و دست در گردن مبارك آن حضرت در آورد پس حضرت رسالت پناه فرمود که یا روح اللّه آمدهام که ملیکه
فرزند وصی تو شمعون را براي این فرزند سعادتمند خود خواستگاري نمایم و اشاره فرمود بماه برج امامت و خلافت امام حسن
عسکري علیه السّلام فرزند آن کسی که تو نامهاش را بمن دادي پس حضرت عیسی نظر افکند بسوي حضرت شمعون و گفت که
شرف دو جهانی بتو روي آورده پیوند کن رحم خود را برحم آل محمد شمعون گفت کردم پس همگی بر آن منبر برآمدند و
حضرت رسول خطبه انشاء فرمود با حضرت مسیح مرا به امام حسن (ع) عقد بستند و فرزندان حضرت رسالت با حواریان گواه
شدند پس چون از آن خواب سعادت مآب بیدار شدم از بیم کشتن آن خواب را براي پدر و جد خود نقل نکردم و این گنج
رایگان را در سینه پنهان داشتم و آتش محبت آن خورشید فلک امامت روز بروز در کانون سینهام مشتعل میشد و سرمایه صبر و
قرار مرا بباد فنا میداد تا بحدي که خوردن و آشامیدن بر من حرام شد و هر روز چهره کاهی میشد و بدن میکاهید و آثار عشق
نهانی در بیرون ظاهر میگردید پس در شهر ما طبیبی نماند مگر آنکه جدم براي معالجه من حاضر کرد و از دواي درد من از او
صفحه 197 از 214
سؤال نمود و هیچ سود نمیداد پس چون از علاج درد من مأیوس گردید روزي بمن گفت اي نور چشم آیا در خاطرت هیچ
آرزوئی در دنیا هست که براي تو بعمل آورم. گفتم اي جد من درهاي فرج را بر روي خود بسته میبینم اگر شکنجه و آزار را از
اسیران مسلمانان که در زندان تواند دفع نمائی و زنجیرها را از ایشان بگشائی و ایشان را آزاد کنی امیدوارم که حضرت مسیح و
مادرش بمن عافیتی بخشد پس چون چنین کرد اندك صحتی از خود ظاهر ساختم و اندك طعامی تناول نمودم پس خوشحال و
شاد شد و دیگر اسیران مسلمانان را عزیز و گرامی داشت پس بعد از چهارده شب در خواب دیدم که بهترین زنان عالمیان فاطمه
(ع) بدیدن من آمده و حضرت مریم با هزار کنیز از حوریان بهشت با آن حضرت میباشند پس مریم بمن گفت که این خاتون
بهترین زنان و مادر شوهر تست امام 311 حسن عسکري علیه السّلام پس من بدامن مبارکش درآویختم و گریستم
و شکایت کردم که حضرت امام حسن علیه السّلام بمن جفا میکند و از دیدن من ابا مینماید پس آن حضرت فرمود فرزند من
چگونه بدیدن تو بیاید و حال آنکه بخدا شرك میآوري و بر مذهب ترسایانی و اینک خواهرم مریم دختر عمران بیزاري میجوید
بسوي خدا از دین تو اگر میل داري که خدا و مریم و مسیح از تو خوشنود گردند و حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام بدیدن
تو بیاید بگو اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه پس چون باین دو کلمه طیبه تلفظ نمودم حضرت سیدة النساء مرا بسینه
خود چسبانید و دلداري فرمود و گفت اکنون منتظر فرزندم باش که من او را بسوي تو میفرستم پس بیدار شدم و آن دو کلمه طیبه
را بزبان میراندم و انتظار ملاقات گرامی آن حضرت میبردم چون شب آینده درآمد و بخواب رفتم خورشید جمال آن حضرت طالع
گردید گفتم اي دوست من بعد از آنکه دلم را اسیر محبت خود گردانیدي چرا از مفارقت جمال خود مرا چنین جفا دادي فرمود که
دیر آمدن من بنزد تو نبود مگر براي آنکه مشرك بودي و اکنون که مسلمان شدي هر شب بنزد تو خواهم بود تا آن زمان که
حقتعالی ما و تو را بظاهر بیکدیگر برساند و این هجران را بوصال مبدل گرداند پس از آن شب تا حال یک شب نگذشته است که
درد هجران مرا بشربت وصال دوا نفرماید بشیر بن سلیمان گفت که چگونه در میان اسیران افتادي گفت مرا خبر داد امام حسن
عسکري (ع) در شبی از شبها که در فلان روز جدت لشکري بجنگ مسلمانان خواهد فرستاد پس خود از عقب ایشان خواهد رفت
تو خود را در میان کنیزان و خدمتکاران بینداز بهیئتی که ترا نشناسند و از پی جد خود روان شو و از فلان راه برو چنان کردم طلیعه
لشکر مسلمانان بما برخوردند و ما را اسیر کردند و آخر کار من آن بود که دیدي و تا حال بغیر از تو ندانسته است که من دختر
پادشاه رومم و مرد پیري که در غنیمت من بحصه او افتادم از نام من سؤال کرد گفتم نرجس نام دارم گفت این نام کنیزانست بشیر
گفت این عجیب است که تو از اهل فرنگی و زبان عربی را نیک میدانی گفت که بلی از بسیاري محبتی که جدم نسبت بمن داشت
و میخواست که مرا بیاد گرفتن آداب حسنه بدارد زن مترجمی را که زبان عربی بمن میآموخت اجیر نمود تا آنکه زبانم باین لغت
جاري شد بشیر گوید که چون او را بسر من رأي بردم و بخدمت حضرت امام علی النقی رسانیدم حضرت بکنیزك خطاب فرمود
که چگونه حق سبحانه و تعالی بتو نمود عزت دین اسلام را و مذلت دین نصاري و شرف و بزرگواري محمد و اهل بیت او را او
گفت چگونه وصف کنم براي تو اي فرزند رسول خدا چیزي را که تو میدانی از من پس حضرت فرمود که میخواهی ترا گرامی
دارم کدام یک بهتر است نزد تو 312 اینکه ده هزار اشرفی بتو بدهم یا ترا بشارتی دهم بشرف ابدي گفت بلکه
بشارت بشرف ابدي را میخواهم و مال نمیخواهم حضرت فرمود که بشارت باد ترا بفرزندي که پادشاه مشرق و مغرب عالم شود و
زمین را پر از عدل و داد کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد گفت این فرزند از کی بعمل خواهد آمد فرمود از آن کسی
که حضرت رسالتپناه تو را براي او خواستگاري کرد پس از او پرسید که حضرت مسیح و وصی او ترا بعقد کی درآوردند گفت
بعقد فرزند تو امام حسن علیه السّلام حضرت فرمود که آیا او را میشناسی گفت که مگر از آن شبی که بدست بهترین زنان مسلمان
شدهام شبی گذشته است که او بدیدن من نیاید پس حضرت کافور خادم را طلبید و فرمود که برو خواهرم حکیمه خاتون را طلب
کن چون حکیمه داخل شد حضرت فرمود که این کنیزیست که میگفتم حکیمه خاتون او را در برگرفت و بسیار نوازش کرد و
صفحه 198 از 214
شاد شد پس حضرت فرمود که اي دختر رسول خدا ببر او را بخانه خود و واجبات و سنتها را باو بیاموز که او زن امام حسن
عسکري و مادر حضرت صاحب الزمان است و مشایخ عظام ذوي الاحترام محمد بن یعقوب کلینی و محمد بن بابویه قمی و شیخ ابو
جعفر طوسی و سید مرتضی و غیر ایشان از محدثین عالیشأن بسندهاي معتبر روایت کردهاند از حکیمه خاتون که روزي حضرت
امام حسن عسکري بخانه من تشریف آوردند و نگاه تندي بنرجس خاتون کردند پس عرض کردم که اگر شما را خواهش او هست
بخدمت شما بفرستم فرمود اي عمه این نگاه از روي تعجب بود زیرا که در این زودي خدا از او فرزند بزرگواري بیرون میآورد که
عالم را پر از عدالت کند بعد از آنکه پر از جور و ستم شده باشد گفتم که پس بفرستم بنزد شما فرمود که از پدر بزرگوارم
رخصت بطلب در این باب حکیمه خاتون گوید که جامههاي خود را پوشیدم و بخانه برادرم امام علی نقی رفتم و چون سلام کردم
و نشستم بیآنکه من سخنی بگویم حضرت از باب اعجاز ابتدا فرمود و گفت اي حکیمه نرجس را بفرست براي فرزندم گفتم اي
سید من از براي همین مطلب بخدمت تو آمده بودم که در این امر رخصت بگیرم فرمود که اي بزرگوار صاحب برکت خدا
میخواست که تو را در چنین ثوابی شریک گرداند و بهره عظیمی از خیر و سعادت بتو کرامت فرماید که ترا واسطه چنین امري
گردانید حکیمه خاتون گفت بزودي بخانه خود برگشتم و زفاف آن معدن فتوت و عفاف را در خانه خود واقع ساختم و بعد از چند
روز آن سعد اکبر را با آن زهره منظر بخانه خورشید انور یعنی والد مطهر او بردم و بعد از چند روز آن آفتاب مطلع امامت در
مغرب عالم بقاء غروب نمود و ماه برج خلافت امام حسن عسکري در امامت جانشین او گردید و من پیوسته بعادت مقرره زمان پدر
بخدمت آن امام 313 البشر میرسیدم پس روزي نرجس خاتون آمد و گفت اي خاتون من پا دراز کن تا کفش از
پایت بیرون کنم گفتم توئی خاتون و صاحب من و هرگز نگذارم که تو کفش از پاي من بکشی و مرا خدمت کنی بلکه من ترا
خدمت میکنم و منت بر دیده خود مینهم چون حضرت امام علیه السّلام این سخن را از من شنید گفت خدا تو را جزاي نیکو دهد
اي عمه پس در خدمت آن حضرت نشستم تا وقت غروب آفتاب پس صدا زدم بکنیز خود که بیاور جامههاي مرا تا بروم حضرت
فرمود اي عمه امشب نزد ما باش که در این شب متولد میشود فرزند گرامی نزد خدا که حقتعالی باو زنده میگرداند زمین را به علم
و ایمان و هدایت بعد از آنکه مرده باشد بشیوع کفر و ضلالت گفتم از کی بهم میرسید اي سید من آن فرزند و من در نرجس هیچ
اثر حمل نمیابم فرمود که از نرجس بهم میرسد نه از دیگري پس جستم و شکم و پشت نرجس را ملاحظه کردم هیچ گونه اثري
نیافتم پس برگشتم و عرض کردم حضرت تبسم کرده فرمود چون صبح میشود اثر حمل بر او ظاهر خواهد شد و مثل او مثل مادر
موسی است که تا هنگام ولادت هیچ تغییري بر او ظاهر نشد و احدي بر حال او مطلع نگردید زیرا که فرعون شکم زنان حامله را
میشکافت براي طلب حضرت موسی علیه السّلام و حال این فرزند نیز شبیه است بحال موسی و در روایت دیگر این است که
حضرت فرمود که حمل ما اوصیاي پیغمبران در شکم نمیباشد در پهلو میباشد و از رحم بیرون نمیآییم بلکه از ران مادران فرود
میآییم زیرا که ما نورهاي حقتعالیایم و چرك و کثافت و نجاست را از ما دور گردانیده است حکیمه گفت که بنزد نرجس رفتم
و این احوال را باو گفتم گفت اي خاتون هیچ اثري در خود نمیبینم پس شب در آنجا ماندم و افطار کردم و نزدیک نرجس
خوابیدم و در هر ساعت خبر از او میگرفتم او بحال خود خوابیده بود و هر ساعت حیرتم زیاد میشد و در این شب پیش از شبهاي
دیگر بنماز تهجد برخاستم و نماز شب را ادا کردم و چون بنماز وتر رسیدم نرجس از خواب جست و وضو ساخت و نماز شب بجا
آورد و چون نظر کردم صبح کاذب طلوع کرده بود پس نزدیک شد که در دلم شکی پدید آید از وعدهاي که فرموده بود ناگاه
حضرت امام حسن از حجره خود صدا زدند که شک مکن که وقتش رسیده است پس در این حال در نرجس اضطرابی مشاهده
کردم پس او را در بر گرفتم و نام الهی بر او خواندم حضرت آواز دادند که سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَۀِ الْقَدْرِ را بر او بخوان پس از او
پرسیدم چه حال داري گفت ظاهر شد اثر آنچه مولایم فرموده پس چون من شروع کردم بخواندن سوره انا انزلناه شنیدم که آن
طفل در شکم با من همراهی میکرد بر خواندن و بر من سلام کرد من ترسیدم پس حضرت صدا زدند که تعجب مکن از قدرت
صفحه 199 از 214
الهی که خوردان 314 ما را بحکمت گویا میگرداند و ما را در بزرگی حجت خود ساخته است در زمین پس چون
سخن امام علیه السّلام تمام شد نرجس از دیده من غایب شد گویا پردهاي میان من و او حایل گردید پس دویدم بسوي حضرت
امام حسن علیه السّلام فریاد کنان حضرت فرمود که اي عمه برگرد او را در جاي خود خواهی دید چون برگشتم پرده گشوده شد و
در نرجس نوري مشاهده کردم که دیدهام را خیره کرد و حضرت صاحب الامر را دیدم که رو بقبله افتاده بسجده بزانوها و انگشتان
سبابه را بسوي آسمان بلند کرده و میگوید اشهد ان لا اله الا اللّه و ان جدي رسول اللّه و ان ابی امیر المؤمنین ولی اللّه پس یک یک
امامان را شمرد تا بخودش رسید و فرمود اللهم انجز لی وعدي و اتمم لی امري و ثبت وطأتی و املاء الارض عدلا و قسطا یعنی
خداوندا وعده نصرت که بمن فرمودهاي وفا کن و امر خلافت و امامت مرا تمام کن و استیلاء و انتقام مرا از دشمنان ثابت گردان و
پر کن زمین را بسبب من از عدل و داد پس حضرت امام حسن علیه السّلام مرا آواز داد که اي عمه فرزند مرا در برگیر و بسوي من
بیاور چون در بر گرفتم او را ختنه کرده و ناف بریده و پاکیزه یافتم و بر زراع راستش نوشته بود که جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ
الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً یعنی حق آمد و باطل مضمحل شد و محو گردید بدرستی که باطل مضمحل شدنی است و ثبات و بقاء ندارد
پس حکیمه گفت که چون آن فرزند سعادتمند را بنزد پدر بزرگوارش بردم نظرش بر پدر افتاد سلام کرد پس حضرت او را در بر
گرفت و زبان مبارك بر هر دو دیدهاش مالید و بر دهان و هر دو گوشش زبان گردانید و بر کف دست چپ او را نشانید و دست
مطهر را بر سر آن سرور مالید و گفت اي فرزند سخن بگو بقدرت الهی پس حضرت صاحب الامر علیه السّلام استعاذه فرمود و
گفت بسم اللّه الرحمن الرحیم وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْ عِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّۀً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی
الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْ ذَرُونَ و این آیه کریمه موافق احادیث معتبره در شأن آن حضرت و آباء
بزرگوار او نازل شده است و ترجمه ظاهر لفظش اینست که میخواهیم منت گذاریم بر جماعتی که ایشان را ستمکاران در زمین
ضعیف گردانیدهاند و بگردانیم ایشان را پیشوایان دین و بگردانیم ایشان را وارثان زمین و تمکین و استیلاء بخشیم ایشان را در زمین
و بنمائیم بفرعون و هامان یعنی ابو بکر و عمر و لشکرهاي ایشان از آن امامان آنچه را حذر میکردند. برگشتیم بترجمه حدیث پس
حضرت صاحب صلوات بر حضرت رسالت پناه و حضرت امیر و جمیع امامان فرستاد تا بپدر بزرگوار خودش پس در این حال
مرغان بسیار نزدیک سر 315 آن حضرت پیدا شدند و یکی از آن مرغان را صدا زد که این طفل را بردار و نیکو
محافظت نما و هر چهل روز یک مرتبه بنزد ما بیاور مرغ آن حضرت را گرفت و بسوي آسمان پرواز کرد و سایر مرغان نیز از عقب
او پرواز کردند امام حسن علیه السّلام فرمود که سپردم تو را بآن کسی که مادر موسی باو سپرد موسی را پس نرجس خاتون گریان
شد حضرت فرمود که ساکت شو که شیر از غیر پستان تو نخواهد خورد و بزودي او را بسوي تو بر میگردانند مانند حضرت موسی
که بمادرش برگردانیدند چنانچه حقتعالی فرموده است که پس برگردانیم موسی را بمادرش تا دیده مادرش باو روشن گردد پس
حکیمه پرسید که این چه مرغ بود که صاحب را باو سپردید حضرت گفت که این روح القدس است که موکل است بائمه ایشان را
موفق میگرداند از جانب خدا و از خطا نگاه میدارد و ایشان را بعلم زینت میدهد حکیمه گفت که چون چهل روز گذشت بخدمت
آن حضرت رفتم چون داخل خانه شدم دیدم که طفلی در میان راه میرود گفتم اي سید من این طفل دوساله است حضرت تبسم
نمود و فرمود که اولاد پیغمبران و اوصیاي ایشان هرگاه امام باشند بر خلاف اطفال دیگر نشو و نما میکنند و یک ماهه ایشان مانند
یک ساله دیگرانست و ایشان در شکم مادر سخن میگویند و قرآن میخوانند و عبادت پروردگار میکنند و در هنگام شیر خوردن
ملائکه فرمان ایشان میبرند و هر صبح و شام بر ایشان نازل میشوند پس حکیمه فرمود که چهل روز یک مرتبه بخدمت او میرسیدم
در زمان حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام تا آنکه چند روزي قبل از وفات آن حضرت او را ملاقات کردم بصورت مردي
کامل و او را نشناختم بفرزند برادر خود گفتم که این مرد کیست که مرا میفرمائی که نزد او بنشینم فرمود که این فرزند نرجس
است و خلیفه من است بعد از من و عنقریب من از میان شما میروم باید که سخن او را قبول کنی و امر او را اطاعت نمائی پس بعد
صفحه 200 از 214
از چند روز حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام بعالم قدس ارتحال نمود و اکنون من حضرت صاحب الامر علیه السّلام را هر
صبح و شام ملازمت مینمایم و از هر چه سؤال نمایم مرا خبر میدهد و گاه هست که میخواهم سؤالی بکنم هنوز سؤال نکرده جواب
میفرماید و محمد بن عبد اللّه مطهري روایت کرده است که بعد از وفات حضرت عسکري علیه السّلام رفتم بخدمت حکیمه خاتون
و سؤال کردم از حجت و امام زمان و خبر دادم او را از حیرتی که مردم را عارض شده است گفت بنشین چون نشستم گفت اي
محمد خدا زمین را خالی نمیگذارد از حجتی که یا ناطق است و علانیه دعوي امامت میکند یا خاموش است و تقیه میکند و بعد از
امام حسن و امام حسین علیه السّلام امامت در دو برادر نمیباشد و این فضیلتی است که حقتعالی حسنین را بر سایر ائمه داده است و
خدا فرزندان حسین 316 را زیادتی داد بر فرزندان حسن و ایشان را مخصوص گردانید بامامت چنانچه فرزندان
هارون را زیادتی داد بر فرزندان موسی و مخصوص گردانید ایشان را به امامت و پیغمبري و وصایت هر چند موسی بهتر بود از
هارون و حجت بود بر او و فرزندان هارون همیشه فضیلت دارند بر فرزندان موسی تا روز قیامت و ناچار است این امت را از حیرتی
که بشک افتند اهل بطلان و خالص گردند شیعیان کامل تا آنکه مردم را بر خدا حجتی نماند بعد از فرستادن پیغمبران و این حیرت
بعد از وفات عسکري علیه السّلام خواهد بود گفتم اي خاتون من آیا از امام حسن عسکري علیه السّلام فرزندي مانده تبسم کرد و
گفت هرگاه فرزند نمانده باشد پس کی حجت خدا خواهد بود بعد از او من گفتم اي سیده من مرا خبر ده که ولادت آن حضرت
و غیبت او چگونه خواهد بود حکیمه خاتون قصه ولادت را بنحوي که در حدیث گذشته مذکور شد بیان فرمود و در روایات دیگر
چنین وارد شده است که حکیمه خاتون گفت که بعد از سه روز از ولادت حضرت صاحب علیه السّلام مشتاق لقاي آن حضرت
شدم و رفتم بخدمت حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام و پرسیدم که مولاي من کجاست فرمود که سپردم او را بآن کس که
از ما و تو باو احق و اولی بود چون روز هفتم شود بیا بنزد ما چون روز هفتم شد رفتم گهوارهاي دیدم بر سر گهواره دویدم مولاي
خود را دیدم چون ماه شب چهارده بود بر روي من میخندید و تبسم میفرمود پس حضرت آواز دادند که فرزند مرا بیاور چون
بخدمت آن حضرت بردم زبان در دهانش گردانید و فرمود که سخن بگو اي فرزند حضرت صاحب علیه السّلام شهادتین فرمود و
صلوات بر حضرت رسالتپناه و سایر ائمه علیهم السّلام فرستاد و بسم اللّه گفت و آیهاي که گذشت تلاوت نمود پس حضرت امام
حسن علیه السّلام فرمود که بخوان اي فرزند از آنچه حقتعالی بر پیغمبران فرستاده است پس ابتدا کرد و صحف آدم را به زبان
سریانی خواند و کتاب ادریس و کتاب نوح و کتاب هود و کتاب صالح و صحف ابراهیم و توریۀ موسی و زبور داود و انجیل عیسی
و قرآن جدم محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همه را خواند پس قصههاي پیغمبران را یاد کرد پس حضرت امام حسن عسکري
علیه السّلام فرمود که چون حقتعالی مهدي این امت را بمن عطا فرمود دو ملک فرستاد که او را بسرا پردههاي عرش رحمانی بردند
پس حقتعالی باو خطاب نمود که مرحبا بتو اي بنده من که ترا خلق کردهام براي یاري دین خود و اظهار امر شریعت خود و توئی
هدایت یافته بندگان من قسم بذات مقدس خود میخورم که باطاعت تو ثواب میدهم و بنافرمانی تو عقاب میکنم مردم را و بسبب
شفاعت و هدایت تو بندگان را میآمرزم و بمخالفت تو ایشان را عذاب میکنم اي دو ملک برگردانید او را بسوي پدرش و از جانب
من او را سلام برسانید و بگوئید 317 که او در پناه و حفظ و حمایت و هدایت من است و او را از شر دشمنان
محافظت و حراست مینمائیم تا هنگامی که او را ظاهر گردانم و حق را باو برپا دارم و باطل را باو سرنگون سازد و دین حق براي من
خالص باشد. و بسیاري از شیعیان در حال حیات حضرت عسکري علیه السّلام و بعد از وفات آن حضرت آن حضرت را دیدهاند و
معجزات از او مشاهده نمودهاند از آن جمله شیخ جلیل محمد بن بابویه قمی روایت کرده است از ابو الادیان که گفت من خدمت
حضرت امام حسن عسکري را میکردم و نامههاي آن حضرت را بشهرها میبردم پس روزي در بیماري که در آن مرض بعالم بقاء
ارتحال فرمودند مرا طلبیدند و نامهاي چند بمداین نوشتند و فرمودند که بعد از پانزده روز باز داخل سامره خواهی شد و صداي
شیون از خانه من خواهی شنید و مرا در آن وقت غسل دهند ابو الادیان گفت که اي سید هرگاه این واقعه هایله روي دهد امر
صفحه 201 از 214
امامت باکی است فرمود که هر که جواب نامههاي مرا از تو طلب کند او امام است بعد از من گفتم دیگر علامتی بفرما فرمود که هر
که بر من نماز کند او جانشین من است گفتم دیگر بفرما فرمود که هر که بگوید که در میان همیان چه چیز است او امام شما است
مهابت حضرت مانع شد مرا که بپرسم که کدام همیان پس بیرون آمدم و نامهها را باهل مداین رسانیدم و جوابها گرفته برگشتم و
چنانچه فرموده بود در روز پانزدهم داخل سامره شدم و صداي نوحه و شیون از منزل آن امام مطهر بلند شده بود چون بدر خانه
آمدم جعفر کذاب را دیدم که بر در خانه نشسته است و شیعیان برگرد او درآمدهاند و او را تعزیت بوفات برادر و تهنیت بامامت
خود میگویند پس من در خاطر خود گفتم که اگر این امام است پس امامت نوع دیگر شده است این فاسق کی اهلیت امامت دارد
زیرا که پیشتر او را میشناختم که شراب میخورد و قمار میباخت و طنبور مینواخت پس پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم و هیچ
سؤال از من نکرد در این حال عقید خادم بیرون آمد و بجعفر خطاب کرد که اي سید برادر تو را کفن کردهاند بیا و بر او نماز کن
جعفر برخاست و شیعیان با او همراه شدند چون بصحن خانه رسیدیم دیدیم که حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام را کفن
کرده بر روي نعش گذاشتهاند پس جعفر پیش ایستاد که بر برادر اطهر خود نماز کند و چون خواست تکبیر بگوید طفلی گندمگون
پیچیده موي گشاده دندان مانند پاره ماه بیرون آمد و رداي جعفر را کشید و گفت اي عمو پس بایست که من سزاوارترم بنماز بر
پدر خود از تو پس جعفر عقب ایستاد و رنگش متغیر شد و آن طفل پیش ایستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز کرد و آن حضرت را
در پهلوي حضرت امام علی نقی علیه السّلام دفن کرد و متوجه من گردید و فرمود 318 که اي بصري بده جواب
نامهها را که با تست پس تسلیم کردم و در خاطر خود گفتم که دو نشان از آنها که حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام فرموده
بود ظاهر شد و یک علامت مانده است و بیرون آمدم پس حاجز وشاء بجعفر گفت براي آنکه بر او حجت تمام کند که او امام
نیست که کی بود این طفل جعفر گفت و اللّه هرگز او را ندیده بودم و نمیشناختم پس در این حال جماعتی از اهل قم آمدند و
سؤال کردند از احوال حضرت امام حسن و چون دانستند که وفات یافته است پرسیدند که امامت با کی است مردم اشاره کردند
بسوي جعفر پس نزدیک رفتند و تعزیت و تهنیت دادند و گفتند با ما نامهاي و مالی هست بگو که نامهها از چه جماعت است و
مالها چه مقدار است تا تسلیم نمائیم جعفر برخاست و گفت مردم از ما علم غیب میخواهند در آن حال خادم بیرون آمد از جانب
حضرت صاحب علیه السّلام و گفت با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست و همیانی هست که در آن هزار اشرفی است و در
آن میان ده اشرفی هست که طلا را روکش کردهاند آن جماعت آن نامهها و مالها را تسلیم خادم کردند و گفتند هر که ترا فرستاده
است این نامهها و مالها را بگیري او امام زمان است و مراد حضرت امام حسن علیه السّلام همین همیان بود پس جعفر کذاب رفت
بنزد معتمد که خلیفه بنا حق آن زمان بود این وقایع را نقل کرد و او خدمتکاران خود را فرستاد که صیقل کنیز حضرت امام حسن
را گرفتند که آن طفل را بما نشان ده و او انکار کرد و از براي دفع مظنه ایشان گفت من حملی دارم از آن حضرت باین سبب او را
بابن ابی الشوارب قاضی سپردند که چون فرزند متولد شود او را بکشند بناگاه عبد اللّه بن یحیی وزیر خلیفه مرد و صاحب الزنج در
بصره خروج کرد و ایشان بحال خود درماندند کنیزك از خانه قاضی بخانه خود بازگشت و شیخ طوسی بروایت دیگر از رشیق
روایت کرده است که معتضد خلیفه فرستاد و مرا با دو نفر دیگر طلب نمود امر کرد که هر یک دو اسب برداریم و یکی را سوار
شویم و دیگري را بجنیبت بکشیم و سبکبار بتعجیل برویم بسامره و خانه حضرت امام حسن علیه السّلام را بما نشان داد و گفت بدر
خانه میرسید غلام سیاهی بر آن در نشسته است پس داخل خانه شوید و هر که را در آن خانه بیابید سرش را براي من بیاورید چون
بخانه حضرت رسیدیم در دهلیز خانه غلام سیاهی نشسته بود و بند زیر جامه در دست داشت و میبافت پرسیدم که کی در این خانه
هست گفت صاحبش و هیچ گونه ملتفت نشد بجانب ما و از ما پروا نکرد چون داخل خانه شدیم خانه بسیار پاکیزه دیدیم و در
مقابل پرده مشاهده کردیم که هرگز از آن بهتر ندیده بودیم که گویا الحال از دست کارگر بدر آمده است و در خانه هیچ کس
نبود چون پرده را برداشتیم حجره بزرگی بنظر آمد که گویا دریاي آبی در میان آن حجره 319 ایستاده و در منتهاي
صفحه 202 از 214
حجره حصیري بر روي آب گسترده است و بر بالاي آن حصیر مردي ایستاده است نیکوترین مردم بحسب هیئت و مشغول نماز
است و هیچگونه بجانب ما التفات ننمود احمد بن عبد اللّه پا در حجره گذاشت که داخل شود در میان آب غرق شد و اضطراب
بسیار کرد تا من دست دراز کردم و او را بیرون آوردم و بیهوش شد و بعد از ساعتی بهوش آمد پس رفیق دیگر اراده کرد که
داخل شود و حال او بدین منوال گذشت پس من متحیر ماندم و زبان بعذر خواهی گشودم و گفتم معذرت میطلبم از خدا و از تو
اي مقرب درگاه خدا که ندانستم که نزد کی میآیم و از حقیقت حال مطلع نبودم و اکنون توبه میکنم بسوي خدا از این کردار پس
به هیچوجه متوجه گفتار من نشد و مشغول نماز بود ما را هیبتی عظیم در دل بهم رسید و برگشتیم و معتضد انتظار ما میکشید و
بدربانان سفارش کرده بود که هر وقت برگردیم ما را بنزد او برند پس در میان شب رسیدیم و داخل شدیم و تمام قصه را بر او نقل
کردیم پرسید که پیش از من با دیگري ملاقات کردید و با کسی حرفی گفتید گفتیم نه پس سوگندهاي عظیم یاد نمود که اگر
بشنوم یک کلمه از این واقعه را بدیگري نقل کردهاید هرآینه همه را گردن بزنم و ما این حکایت را نتوانستیم نقل بکنیم مگر بعد از
مردن او. و محمد بن یعقوب کلینی روایت کرده است از یکی از لشکریان خلیفه عباسی که گفت من همراه بودم که سیماء غلام
خلیفه بسر من رأي آمد و در خانه امام حسن عسکري را شکست بعد از فوت آن حضرت پس حضرت صاحب الامر از خانه بیرون
آمد و تبرزینی در دست داشت و بسیماء گفت که چه میکنی در خانه من سیماء بر خود بلرزید و گفت که جعفر کذاب میگفت که
از پدرت فرزندي نمانده است اگر خانه از تست ما برمیگردیم پس از خانه بیرون آمدیم علی بن قیس راوي حدیث میگوید که
یکی از خادمان خانه حضرت بیرون آمد من از او پرسیدم از حکایتی که آن شخص نقل کرد آیا راست است گفت کی تو را خبر
داد گفتم یکی از لشکریان خلیفه گفت هیچ خبر در عالم مخفی نمیماند و شیخ ابن بابویه و دیگران روایت کردهاند که احمد بن
اسحاق که از وکلاي حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام بود سعد بن عبد اللّه را که از ثقات اصحاب است با خود برد بخدمت
آن حضرت که از او مسئلهاي چند میخواست که سؤال کند سعد بن عبد اللّه گفت که چون بدر دولتسراي آن حضرت رسیدیم
احمد رخصت دخول از براي خود و من طلبید و داخل شدیم احمد با خود همیانی داشت که در میان عبا پنهان کرده بود و در آن
همیان صد و شصت کیسه از طلا و نقره بود که هر یک را یکی از شیعیان مهر زده بخدمت حضرت فرستاده بودند چون بسعادت
ملازمت رسیدیم در دامن آن حضرت طفلی نشسته بود مانند مشتري 320 در کمال حسن و جمال و در سرش دو
کاکل بود و نزد آن حضرت گوئی از طلا بود بشکل انار که بنگینهاي زیبا و جواهر گرانبها مرصع کرده بودند و یکی از اکابر بصره
بهدیه براي آن حضرت فرستاده بود و بر دست آن حضرت نامهاي بود و کتابت میفرمود و چون آن طفل مانع میشد آن گوي را
میانداخت که آن طفل از پی بیآن میرفت و خود کتابت میفرمود چون احمد همیان را گشود و نزد آن حضرت گذاشت حضرت
بآن طفل گفت که اینها هدایا و تحفههاي شیعیان تست بگشا و متصرف شو آن طفل یعنی حضرت صاحب علیه السّلام گفت اي
مولاي من آیا جایز است که من دست طاهر خود را دراز کنم بسوي مالهاي حرام پس حضرت عسکري فرمود که اي پسر اسحاق
بیرون آور آنچه در همیانست تا حضرت صاحب حلال و حرام را از یکدیگر جدا کند پس احمد یک کیسه را بیرون آورد حضرت
فرمود این از فلانست که در فلان محله قم نشسته است و شصت و دو اشرفی در این کیسه هست چهل و پنج اشرفی از قیمت ملکی
است که از پدر میراث باو رسیده بود و فروخته است و چهارده اشرفی قیمت هفت جامه است که فروخته است و از کرایه دکان سه
دینار است حضرت امام حسن (ع) فرمود که راست گفتی اي فرزند بگو چه چیز در میان اینها حرام است تا بیرون کند فرمود که در
این میان یک اشرفی هست به سکه ري که بتاریخ فلان زدهاند و تاریخش فلان نقش است و نصف نقشش محو شده است و یک
دینار مقراض شده ناقصی هست که یک دانک و نیم است و حرام در این کیسه همین دو دینار است و وجه حرمتش این است که
صاحبش در فلان سال در فلان ماه او را نزد جولائی که از همسایگانش بود مقدار یکمن و نیم ریسمان بود و مدتی بر این گذشت
و دزد آن را ربود و آن مرد چون گفت که آن را دزد برد تصدیقش نکرد و تاوان از او گرفت ریسمانی باریکتر از آنکه دزد برده
صفحه 203 از 214
بود بهمان وزن داد که او را بافتند و فروخت و این دو دینار از قیمت آن جامه است و حرام است چو کیسه را احمد گشود و دو
دینار بهمان علامتها که حضرت صاحب الامر فرموده بود پیدا شد برداشت و باقی را تسلیم نمود پس صره دیگر بیرون آورد
حضرت صاحب فرمود که این مال فلان است که در فلان محله قم میباشد و پنجاه اشرفی در این صره است و ما دست بر این دراز
نمیکنیم پرسید که چرا فرمود این اشرفیها قیمت گندمی است که میان او و برزگرانش مشترك بوده و حصه خود را زیاده کیل کرد
و گرفت و مال آنها در این میان است حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام فرمود که راست گفتی اي فرزند پس به احمد گفت
که این کیسهها را بردار و وصیت کن که بصاحبانش برسانند که ما نمیخواهیم و اینها حرام است تا آنکه همه را باین نحو تمیز
فرمود و چون سعد بن عبد اللّه خواست که مسائل خود را بپرسد 321 حضرت عسکري فرمود که از نور چشمم
بپرس آنچه میخواهی و اشاره بحضرت صاحب کرد پس جمیع مسائل مشکله را پرسید و جوابهاي شافی شنید و بعضی از
سؤالهائی که از خاطرش محو شده بود حضرت از باب اعجاز بیادش آورد و جواب فرمود و حدیث طولانی است و در سایر کتب
ایراد نمودهام. و کلینی و ابن بابویه و دیگران روایت نمودهاند بسندهاي معتبر از غانم هندي که گفت من با جماعتی از اصحاب
خود در شهر کشمیر بودیم از بلاد هند چهل نفر بودیم و در دست راست پادشاه آن ملک بر کرسیها مینشستیم و همه توریۀ و
انجیل و زبور داود و صحف ابراهیم را خوانده بودیم و حکم میکردیم میان مردم و ایشان را دانا میگردانیدیم در دین خود و فتوي
میدادیم ایشان را بحلال و حرام ایشان و همه مردم رجوع بما میکردند پادشاه و غیر او روزي نام حضرت رسول را مذکور ساختیم
و گفتیم آن پیغمبري که در کتابها نام او مذکور است امر او بر ما مخفی است و واجب است بر ما که تفحص کنیم احوال او را و
از پی آثار او برویم پس رأي همه بر این قرار گرفت که بیرون آیم و از براي ایشان احوال آن حضرت را تجسس نمایم پس بیرون
آمدم و مال بسیار با خود برداشتم پس دوازده ماه گردیدم تا به نزدیک کابل رسیدم جماعتی از ترکان برخوردند و زخم بسیار بر
من زدند و اموال مرا گرفتند حاکم کابل چون از احوال من مطلع شد مرا بشهر بلخ فرستاد و در آن وقت داود بن عباس والی بلخ
بود و چون خبر من باو رسید که از براي طلب دین حق از هند بیرون آمدهام و لغت فارسی آموختهام و مناظره و مباحثه با فقهاء و
متکلمین کردهام مرا بمجلس طلبید و فقهاء و علماء را جمع کرد که با من گفتگو کنند گفتم من از شهر خود بیرون آمدهام که طلب
نمایم و تجسس کنم پیغمبري را که نام او و صفات او را در کتب خود خواندهام گفتند نام او چیست گفتم محمد گفتند آن پیغمبر
ماست که تو او را طلب مینمائی من شرایع دین آن حضرت را از ایشان پرسیدم بیان کردند به ایشان گفتم میدانم که محمد پیغمبر
است اما نمیدانم که آنکه شما میگوئید اینست که من او را طلب میکنم یا نه بگوئید او در کجا میباشد تا بروم بنزد او و سؤال کنم از
او از علامتها و دلالتها که نزد من هست و در کتب خواندهام اگر آن باشد که من طلب میکنم ایمان بیاورم باو گفتند از دنیا رفته
است گفتم وصی و خلیفه او کیست گفتند ابو بکر گفتم نامش را بگوئید این کنیت اوست گفتند عبد اللّه پسر عثمانست و نسب او
را بقریش ذکر کردند گفتم نسب پیغمبر خود را بیان کنید گفتند او هم قرشی است گفتم این آن پیغمبري نیست که من او را طلب
میکنم آنکه من طلب او میکنم خلیفه او برادر اوست در دین و پسر عم او است در نسب و شوهر دختر او است و پدر فرزندان حق
الیقین، ص: 322 اوست و آن پیغمبر را فرزندي نیست بر روي زمین بغیر از فرزندان این مردي که خلیفه او است چون فقهاي ایشان
این سخنان را شنیدند برجستند و گفتند اي امیر این مرد از شرك بدر آمده است و داخل کفر شده است و خونش حلال است من
گفتم اي قوم من دینی دارم و بدین خود متمسکم و از دین خود مفارقت نمیکنم من تا دینی قويتر از آنکه دارم بیابم من صفات
آن پیغمبر را خواندهام در کتابهائی که خدا بر پیغمبرانش فرستاده است و من از بلاد هند بیرون آمدهام و دست برداشتهام از عزتی
که در آنجا داشتم از براي طلب او چون تجسس کردم امر پیغمبر شما را از آنچه شما بیان کردید موافق نبود با آنچه من در کتب
الهی خواندهام دست از من بردارید پس والی بلخ فرستاد و حسین بن السکیت را که از اصحاب حضرت امام حسن عسکري علیه
السّلام بود طلبید و گفت با این مرد هندي مباحثه کن حسین گفت اصلحک اللّه نزد تو از علماء و فقها هستند و ایشان ابصر و
صفحه 204 از 214
اعلمند بمناظره او والی گفت چنانچه من میگویم با او مناظره کن و او را بخلوت ببر و با او مدارا کن و خوب خاطر نشان او کن پس
حسین مرا بخلوت برد و بعد از آنکه احوال خود را باو گفتم و بر مطلب من مطلع گردید گفت آن پیغمبري که طلب میکنی
همانست که ایشان گفتهاند اما خلیفه او را غلط گفتهاند آن پیغمبر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پسر عبد اللّه پسر عبد المطلب
است و وصی او علی پسر ابو طالب پسر عبد المطلب است و او شوهر فاطمه دختر محمد است و پدر حسن و حسین است که
دخترزاده محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّماند غانم گفت من گفتم همین است آنکه من میخواستم و طلب میکردم پس رفتم بخانه
داود والی بلخ و گفتم اي امیر یافتم آنچه طلب میکردم و انا اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه پس والی نیکی و احسان
بمن بسیار نمود و حسن گفت که تفقد احوال او بکن و از او باخبر باش پس من رفتم بخانه او و با او انس گرفتم و مسائلی را که
بآن محتاج بودم موافق مذهب شیعه از نماز و روزه و سایر فرایض از او اخذ کردم و من بحسین گفتم ما در کتب خواندهایم که
محمد خاتم پیغمبرانست و پیغمبري بعد از او نیست و امر امامت بعد از او با وصی و وارث و خلیفه اوست و پیوسته امر خلافت خدا
جاري است در اعقاب و اولاد ایشان تا منقضی شود دنیا پس کیست وصی وصی محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت امام حسن
و بعد از او امام حسین دو پسر محمد و همه را شمرد تا حضرت صاحب الامر (ع) و بیان کرد آنچه حادث شد از غایب شدن آن
حضرت پس همت من مقصور شد بر آنکه طلب ناحیه مقدسه آن حضرت بکنم شاید بخدمت او توانم رسید راوي گفت پس غانم
آمد بقم و با اصحاب ما صحبت داشت در سال دویست و شصت و چهار و با اصحاب ما رفت بسوي بغداد و با او رفیقی بود از اهل
سند که با او رفیق شده بود در تحقیق مذهب حق غانم گفت خوشم 323 نیامد از بعضی از اخلاق آن رفیق از او
جدا شدم و از بغداد بیرون رفتم تا داخل سامره شدم و رفتم بمسجد بنی عباس تا وارد قریه عباسیه شدم و نماز کردم و متفکر بودم
در امري که در طلب آن سعی میکنم ناگاه مردي بنزد من آمد و گفت تو فلانی و مرا بنامی خواند که در هند داشتم و کسی بر آن
مطلع نبود گفتم بلی گفت اجابت کن مولاي خود را که ترا میطلبد من با او روانه شدم و مرا از راههاي غیر مأنوس برد تا داخل خانه
و بستانی شدم دیدم مولاي من نشسته است و بلغت هندي گفت خوش آمدي اي فلان چه حال داري و چگونه گذاشتی فلان و
فلان را تا آن که مجموع آن چهل نفر که رفیقان من بودند نام برد و احوال هر یک را پرسید و آنچه بر من گذشته بود همه را خبر
داد و جمیع این سخنان را بکلام هندي میفرمود و گفت میخواهی به حج بروي با اهل قم گفتم بلی اي سید من فرمود در این سال
مرو با ایشان برگرد و در سال آینده برو پس به سوي من انداخت صره زردي که نزد او گذاشته بود و فرمود این را خرجی خود کن
و در بغداد بخانه فلان شخص برو و او را بر هیچ امر مطلع مگردان. راوي گفت بعد از آن غانم برگشت و بحج نرفت بعد از آن
قاصدها آمدند و خبر آوردند که حاجیان در آن سال از عقبه برگشتند و معلوم شد که حضرت او را براي این منع فرمودند از رفتن
بسوي حج در این سال پس بجانب خراسان رفت و سال دیگر بحج رفت و بخراسان برگشت و هدیهاي براي ما از خراسان فرستاد و
مدتی در خراسان ماند تا آنکه برحمت خدا واصل گردید و قطب راوندي از جعفر بن محمد بن قولویه استاد شیخ مفید روایت
کرده است که چون قرامطه یعنی اسماعیلیه ملاحده کعبه را خراب کردند و حجر الاسود را بکوفه آورده در مسجد کوفه نصب
کرده بودند در سال سیصد و سی و هفت که اوایل غیبت کبري بود بود خواستند که حجر را بکعبه برگردانند و در جاي خود نصب
کنند من بامید ملاقات حضرت صاحب الامر علیه السّلام در آن سال اراده حج کردم زیرا که در احادیث صحیحه وارد شده است
که حجر را کسی بغیر معصوم و امام زمان نصب نمیکند چنانچه قبل از بعثت حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که سیلاب
کعبه را خراب کرد و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را نصب کرد و در زمان حجاج که کعبه را بر سر عبد اللّه بن
زبیر خراب کرد چون خواستند بسازند هر که حجر را گذاشت لرزید و قرار نگرفت تا آنکه حضرت امام زین العابدین علیه السّلام
آن را بجاي خود گذاشت و قرار گرفت لهذا در آن سال متوجه حج شدم چون ببغداد رسیدم علت صعبی مرا عارض شد که بر جان
خود ترسیدم و نتوانستم بحج رفت پس نایب خود گردانیدم مردي از شیعه را که او را 324 ابن هشام میگفتند و
صفحه 205 از 214
عریضه بخدمت حضرت نوشتم و سرش را مهر کردم و در آن عریضه سؤال کرده بودم که مدت عمر من چند سال خواهد بود و از
این مرض عافیت خواهم یافت یا نه و ابن هشام را گفتم مقصود من آنست که این رقعه را بدهی بدست کسی که حجر را بجاي
خود میگذارد و جوابش را بگیري و ترا از براي همین کار میفرستم ابن هشام گفت که چون داخل مکه مشرفه شدم مبلغی بخدمه
کعبه دادم که در وقت گذاشتن حجر مرا حمایت کنند که در دست توانم دید که کی حجر را بجاي خود میگذارد و ازدحام مردم
مانع دیدن من نشود چون خواستند که حجر را بجاي خود بگذارند خدمه مرا در میان گرفتند و حمایت مینمودند و من نظر میکردم
هر که حجر را میگذاشت حرکت میکرد و قرار نمیگرفت تا آنکه جوان خوش روي خوشبوي خوش موي گندمگونی پیدا شد و
حجر را از دست ایشان گرفت و بجاي خود نصب کرد درست ایستاد و حرکت نکرد پس خروش از مردم برآمد و صدا بلند کردند
و روانه شد و از مسجد بیرون رفت و من از عقب او بسرعت روانه شدم و مردم را میشکافتم و از جانب راست و چپ دور میکردم و
میدویدم و مردم گمان کردند که دیوانه شدهام و چشم را از او برنمیداشتم که مبادا از نظر من غایب شود تا آنکه از میان مردم
بیرون رفت و در نهایت آهستگی و اطمینان میرفت و من هر چه میدویدم باو نمیرسیدم و چون بجائی رسیدم که بغیر از من و او
کسی نبود ایستاد و بسوي من ملتفت شد و فرمود بمن ده آنچه با خودداري رقعه را بدستش دادم نگشود و فرمود باو بگو بر تو
خوفی نیست در این علت و عافیت مییابی و اجل محتوم تو بعد از سی سال دیگر خواهد بود چون این حالت را مشاهده کردم و
کلام معجز نظامش را شنیدم خوف عظیمی بر من مستولی شد بحدي که حرکت نتوانستم کرد چون این خبر به این قولویه رسید
یقین او زیاده شد و در حیات بود تا سال سیصد و شصت و هفت از هجرت در آن سال اندك آزاري بهم رسانید وصیت کرد و
تهیه کفن و حنوط و ضروریات سفر آخرت را گرفت و اهتمام تمام در این امور میکرد و مردم باو گفتند آزار بسیار نداري این قدر
تعجیل و اضطراب چرا میکنی گفت این همان سالست که مولاي من مرا وعده داده است پس در همان مرض بمنازل رفیعه بهشت
انتقال نمود الحقه اللّه بموالیه الاطهار فی دار القرار. و سید علی بن طاوس رضی اللّه عنه نقل کرده است که من در سامره بودم در
سحر شب سیزدهم ماه ذي القعدة الحرام سال ششصد و سی و هفت صداي حضرت را شنیدم که از براي شیعیان زنده و مرده دعا
میکرد و از آن جمله میفرمود که زنده گردان یا باقی بدار ایشان را در عزت ما و پادشاهی ما و ملک ما و دولت ما و شیخ ابن بابویه
روایت کرده است از احمد بن فارس که گفت من وارد 325 شهر همدان شدم و همه را سنی یافتم بغیر یک محله
که ایشان را بنی راشد میگفتند و همه شیعه امامی مذهب بودند از سبب تشیع ایشان سؤال کردم مرد پیري از ایشان که آثار صلاح و
دیانت از او ظاهر بود گفت سبب تشیع ما آنست که جد اعلاي ما که همه ما باو منسوبیم بحج رفته بود گفت در وقت مراجعت
پیاده میآمدم چند منزل که آمدم در بادیه روزي در اول قافله خوابیدم که چون آخر قافله برسد بیدار شوم چون بخواب رفتم بیدار
نشدم تا آنکه گرمی آفتاب مرا بیدار کرد و قافله گذشته بود و جاده پیدا نبود بتوکل روانه شدم اندك راهی که رفتم رسیدم
بصحراي سبز خرم پرگل و لاله که هرگز چنین مکانی ندیده بودم چون داخل آن بستان شدم قصر عالی بنظر من آمد بجانب قصر
روانه شدم چون بدر قصر رسیدم دو خادم سفید دیدم نشستهاند سلام کردم جواب نیکو گفتند و گفتند بنشین که خدا خیر عظیمی
نسبت بتو خواسته است که ترا باین موضع آورده پس یکی از آن خادمها داخل آن قصر شد و بعد از اندك زمانی بیرون آمد و
گفت برخیز و داخل شو چون داخل شدم قصري دیدم که هرگز بآن خوبی ندیده بودم خادم پیش رفت و پردهاي بر در خانه
آویخته بود پرده را برداشت و گفت داخل شو چون داخل گردیدم جوانی را دیدم که در میان خانه نشسته است و شمشیر درازي
محاذي سر او از سقف آویخته است که نزدیکست که سر شمشیر مماس سر او شود آن جوان مانند ماهی بود که در تاریکی
درخشان باشد پس سلام کردم با نهایت ملاطفت و خوشزبانی جواب فرمود و گفت میدانی من کیستم گفتم نه و اللّه گفت منم
قائم آل محمد و منم آنکه در آخر زمان باین شمشیر خروج خواهم کرد و اشاره بآن شمشیر کرد و زمین را پر از راستی و عدل و
داد خواهم کرد بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد پس برو در افتادم و رو را بر زمین مالیدم گفت چنین مکن و سر بردار تو
صفحه 206 از 214
فلان مردي از اهل مدینه و از بلاد جبل که او را همدان میگویند گفتم بلی راست گفتی اي آقاي من و مولاي من پس گفت
میخواهی بردن بسوي اهل خود گفتم بلی اي سید من میخواهم بسوي اهل خود بروم و بشارت دهم ایشان را باین سعادت که مرا
روزي شده پس اشاره فرمود بسوي خادم و او دست مرا گرفت و کیسه زري بمن داد و مرا از بستان بیرون آورد و با من روانه شد و
اندك راهی که آمدیم عمارتها و درختها و مناره مسجدي پیدا شد گفت میدانی و میشناسی این شیر را گفتم نزدیک شهر ما شهري
هست که آن را اسدآباد میگویند گفت همانست برو بار شد و صلاح این را گفت و ناپیدا شد من داخل اسدآباد شدم و در کیسه
چهل یا پنجاه اشرفی بود پس وارد همدان شدم و اهل و خویشان خود را جمع کردم و بشارت دادم ایشان را بآن سعادتها که
حقتعالی براي من میسر کرد و ما همیشه در خیر و 326 نعمتیم تا آن اشرفیها در میان ما هست. و شیخ طوسی و
طبرسی و دیگران بسندهاي صحیح از محمد بن ابراهیم بن مهزیار و بعضی از علی بن ابراهیم بن مهزیار روایت کردهاند که گفت
بیست حج کردم بقصد آنکه شاید بخدمت صاحب الامر علیه السّلام برسم و میسر نشد شبی در میان رختخواب خود خوابیده بودم
صدائی شنیدم که کسی گفت اي فرزند مهزیار امسال بیا بحج که بخدمت امام زمان خود خواهی رسید پس بیدار شدم فرحناك و
خوشحال و پیوسته مشغول عبادت بودم تا صبح طالع شد نماز صبح کردم و از براي طلب رفیق بیرون آمدم و رفیق چند بهمرسانیدم
و متوجه راه شدم چون داخل کوفه شدم تجسس بسیار نمودم و اثري و خبري از آن حضرت نیافتم پس با ایشان روانه شدم و چون
داخل مدینه طیبه شدم تجسس بسیاري نمودم و خبري بمن نرسید باز متوجه مکه معظمه شدم و جستجوي بسیار نمودم و پیوسته
میان امیدواري و ناامیدي متردد و متفکر بودم تا آنکه شبی از شبها در مسجد الحرام انتظار میکشیدم که دور مکه معظمه خلوت شود
و مشغول طواف شوم و بتضرع و ابتهال از بخشنده بیزوال سؤال کنم که مرا بکعبه مقصود خویش راهنمائی کند چون خلوت شد
مشغول طواف شدم ناگاه جوان با ملاحت خوش روئی و خوش بوئی را در طواف دیدم که دو برد یمنی پوشیده بود یکی را بر کمر
بسته و دیگري را بر دوش افکنده و طرف ردا را بر دوش دیگر برگردانیده چون نزدیک او رسیدم بجانب من التفات نمود و فرمود
از کدام شهري گفتم از اهواز گفت ابن الخضیب را میشناسی گفتم او برحمت الهی واصل شد گفت خدا او را رحمت کند در
روزها روزه میداشت و شبها بعبادت میایستاد و تلاوت قرآن بسیار مینمود و از شیعیان و موالیان ما بود گفت علی بن مهزیار را
میشناسی گفتم من آنم گفت خوش آمدي اي ابو الحسن و گفت چه کردي آن علامتی را که در میان تو و حضرت امام حسن
عسکري علیه السّلام بود گفتم با منست گفت بیرون آور بسوي من پس بیرون آوردم انگشتر نیکوئی را که بر آن محمد و علی
نقش کرده بودند و بروایت دیگر یا اللّه یا محمد یا علی نقش آن بود چون نظرش بر آن افتاد آن قدر گریست که جامههایش تر
شد گفت خدا رحمت کند تو را اي ابو محمد بتحقیق که تو امام عادل بودي و فرزند امامان بودي و پدر امام بودي حقتعالی ترا در
فردوس اعلا با پدران خود ساکن گرداند پس گفت بعد از حج چه اراده داري گفتم فرزند امام حسن عسکري ع را طلب میکنم
گفت بمطلب خود رسیدهاي او مرا بسوي تو فرستاده است برو بسوي منزل خود و مهیاي سفر شود و مخفی دار و چون ثلث شب
بگذرد بیا به سوي شعب بنی عامر که بمطلب خود میرسی ابن مهزیار گفت بخانه خود برگشتم و در این اندیشه بودم تا ثلث حق
الیقین، ص: 327 شب گذشت پس سوار شدم و بسوي شعب روانه شدم چون بشعب رسیدم آن جوان را در آنجا دیدم چون مرا دید
گفت خوش آمدي و خوشا حال تو که تو را رخصت ملازمت دادند پس همراه او روانه شدم تا از منی و عرفات گذشت چون
بپائین عقبه طایف رسیدیم گفت اي ابو الحسن پیاده شو و تهیه نماز بگیر پس با او نافله شب را بجا آوردم و صبح طالع شد پس
نماز صبح را مختصر اداء کرده و سلام گفت و بعد از نماز بسجده رفت و رو بخاك مالید و سوار شد و من سوار شدم تا بالاي عقبه
رفتیم گفت نظر کن بالاي تل ریگ چیزي میبینی چون نظر کردم خیمه از مو دیدم نور آن تمام آسمان و آن وادي را روشن کرده
بود گفت منتهاي آرزوها در آنجا است دیدهات روشن باد چون از عقبه بیرون رفتیم گفت از مرکب بزیر آي که در اینجا هر صعبی
دلیل میشود چون از مرکب بزیر آمدیم گفت دست از مهار شتر بردار و آن را رها کن گفتم ناقه را بکی بگذارم گفت این حرمی
صفحه 207 از 214
است که داخل آن نمیشود مگر ولی خدا و بیرون نمیرود از آن مگر ولی خدا پس در خدمت او رفتم تا به نزدیک خیمه مطهره
منوره رسیدم گفت اینجا باش تا براي تو رخصت بگیرم بعد از اندك زمانی بیرون آمد و گفت خوشا حال تو ترا رخصت دادند
چون داخل خیمه شدم دیدم آن حضرت روي نمدي نشسته و نطع سرخی بروي نمد افکنده و بر بالشی از پوست تکیه داده است
سلام کردم بهتر از سلام من جواب فرمودند روئی مشاهده کردم مانند ماه شب چهارده از طیش و سفاهت مبرانه بسیار بلند و نه
کوتاه اندکی بطول مایل گشاده پیشانی با ابروهاي باریک کشیده بیکدیگر پیوسته و چشمهاي سیاه گشاده و بینی کشیده و
گونههاي رو هموار و برنیامده در نهایت حسن و جمال و بر گونه راستش خالی بود مانند فتات مشکی که بر صفحه نقره افتاده باشد
و موي عنبربوي سیاهی بر سرش بود نزدیک بنرمه گوش آویخته و از پیشانی نورانیش نور ساطع بود مانند ستاره درخشان با نهایت
سکینه و وقار و حیا و حسن لقاء پس احوال شیعیان را یک یک از من پرسیدند عرض کردم که ایشان در دولت بنی العباس در
نهایت مشقت و مذلت و خواري زندگانی میکنند فرمود روزي خواهد بود که شما مالک ایشان باشید و ایشان در دست شما ذلیل
باشند پس فرمود پدرم از من عهد گرفته است که ساکن نشوم از زمین مگر در جائی که پنهانتر و دورترین جاها باشد تا آنکه بر
کنار باشم از مکاید اهل ضلال و متمردان جهال تا هنگامی که حقتعالی رخصت فرماید که ظاهر شوم و پدرم با من گفت اي فرزند
حق تعالی اهل بلاد و طبقات عباد را خالی نمیگذارد از حجتی و امامی که مردم پیروي او نمایند و حجت حقتعالی باو بر خلق تمام
باشد اي فرزند گرامی تو آنی که خدا مهیا کرده است ترا براي نشر حق و 328 بر انداختن باطل و اعداي دین و
اطفاي نایره مضلین پس ملازم جاهاي پنهان باش از زمین و دور باش از بلاد ظالمین و وحشت نخواهد بود ترا از تنهائی و بدان که
دلهاي اهل طاعت و اخلاص مایل خواهد بود بسوي تو مانند مرغان که بسوي آشیان خود پرواز کنند و ایشان گروهی چندند که
بظاهر در دست مخالفان ذلیلاند و نزد حقتعالی گرامی و عزیزند و اهل قناعتاند و چنگ در دامان متابعت اهل بیت زدهاند و
استنباط دین از آثار ایشان مینمایند و مجاهده بحجت با اعداي دین میکنند و خدا ایشان را مخصوص گردانیده است بآن که صبر
نمایند بر مذلتها که از مخالفان دین میکشند تا آنکه در دار قرار بعزت ابدي فایز گردند اي فرزند صبر کن بر مصادر و موارد امور
خود تا آنکه حقتعالی اسباب دولت ترا میسر گرداند و علمهاي زرد و رایات سفید در ما بین حطیم و زمزم بر سر تو بجولان درآید و
فوج فوج از اهل اخلاص و مضافات نزدیک حجر الاسود بسوي تو بیایند و با تو بیعت کنند در حوالی حجر الاسود و ایشان جمعی
باشند که طینت ایشان پاك باشد از آلودگی نفاق و دلهاي ایشان پاکیزه باشد از نجاست شقاق و طبایع ایشان نرم باشد از براي قبول
دین و مسلط باشد در دفع فتنههاي مضلین و در آن وقت حدائق ملت و دین ببار آید و صبح حق درخشان گردد و حقتعالی بتو ظلم
و طغیان را از زمین براندازد و بهجت امن و امان در اطراف جهان ظاهر شود و مرغان رمیده شرایع دین مبین بآشیانهاي خود
برگرداند و امطار فتح و ظفر بساتین ملت را سر سبز و شاداب گرداند پس حضرت فرمود که باید آنچه در این مجلس گذشت پنهان
داري و اظهار ننمائی مگر بجمعی که از اهل صدق و وفا و امانت باشند ابن مهزیار گفت چند روز در خدمت آن حضرت مانده و
مسائل مشکله خود را از آن جناب سؤال نمودم آنگاه مرا مرخص نمود که باهل خود معاودت نمایم و در روز وداع زیاده از پنجاه
هزار درهم با خود داشتم بهدیه بخدمت آن حضرت بردم و التماس بسیار کردم که قبول فرماید تبسم فرمود و فرمود استعانت بجو
در این مال در برگشتن بسوي وطن خود که راه درازي در پیش داري و دعاي بسیار در حق من فرمود و برگشتم و حکایت و اخبار
در این باب بسیار است و این رساله گنجایش ذکر آنها ندارد. و ابن بابویه از محمد بن أبی عبد اللّه کوفی روایت کرده است که او
احصاء نموده است عدد آن جماعتی را که بخدمت آن حضرت رسیدهاند و معجزات بر ایشان ظاهر گردیده است از وکلاء و غیر
وکلاء و ایشان این جماعتند عثمان بن سعید عمروي پسرش محمد و حاجز بلالی و عطار و از کوفه عاصمی و از اهواز محمد بن
ابراهیم بن مهزیار و از اهل قم احمد بن اسحاق و از اهل همدان محمد بن صالح و از اهل ري بسامی و محمد بن أبی عبد اللّه اسدي
و از اهل آذربایجان قاسم 329 ابن علا و از نیشابور محمد بن شاذان اینها همه وکلاء بودهاند و از غیر وکلاء ابو
صفحه 208 از 214
القاسم بن ابی حابس و ابو عبد اللّه کندي و ابو عبد اللّه جنیدي و هارون قراز و نیلی و ابو القاسم بن دبیس و ابو عبد اللّه بن فروخ و
مسرور طباخ آزاد کرده امام علی نقی علیه السّلام و احمد بن حسن و برادرش محمد و اسحاق کاتب از بنی نوبخت و صاحب
پوستینها و صاحب سره سر بمهر و از همدان محمد کشمرد و جعفر بن حمدان و محمد بن حمدان و محمد بن هارون بن عمران و
از دینور حسن بن هارون و احمد پسر برادر او و ابو الحسن و از اصفهان ابن بادشاله و از صیمره زیدان و از قم حسن بن نضر و
محمد بن محمد و علی بن محمد بن اسحاق و پدرش و حسن بن یعقوب و از اهل ري قاسم بن موسی و پسر او و ابو محمد بن ابن
هارون و صاحب سنگریزه و علی بن محمد و محمد بن محمد کلینی و ابو جعفر رفوگر و از قزوین مرداس و علی بن احمد و از
قایس دو مرد و از شهر زور پسر خالویه و از فارس مجروح و از مرو صاحب هزار دینار و صاحب مال و رقعه سفید و ابو ثابت و از
نیشابور محمد بن شعیب بن صالح و از یمن فضل بن یزید و حسن پسر او و جعفري و ابن الاعجمی و شمشاطی و از مصر صاحب
مولودین و صاحب مال بمکه و ابو رجا و از نصیبین محمد بن وخبا و از اهواز حضینی و آنچه در کتب معجزات مذکوراند زیاده از
هفتاد نفر میشوند و خبري را که در این عدد از جماعت مختلف نقل میکنند البته متواتر بالمعنی میشود و شیخ ابن بابویه بسند معتبر
از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که قائم ما را غیبتی خواهد بود که غیبت او بطول خواهد انجامید گفتم چرا یا بن
رسول اللّه فرمود حقتعالی البته سنتهاي پیغمبران را در غیبتهاي ایشان در این امت جاري خواهد کرد و ناچار است که حضرت
استیفاء کند جمیع مدتهاي غیبتهاي همه را حقتعالی میفرماید لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ یعنی مرتکب خواهید شد سنتهاي پیشینیان را
مطابق آنچه واقع شده است و ایضا از عبد اللّه بن الفضل روایت کرده است که حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود که البته
صاحب این امر را غیبتی خواهد بود که هر سست ایمانی شک کند گفتم چرا حضرت فرمود که ما را رخصت ندادهاند که علتش را
بیان کنیم گفتم چه حکمت در غیبت آن حضرت خواهد بود فرمود همان حکمت که در غیبت پیغمبران سابق و اوصیاي ایشان بوده
و است و آن حکمت معلوم نمیشود مگر بعد از ظهور آن حضرت چنانچه حضرت خضر بیان نکرد حکمت سوراخ کردن کشتی و
کشتن پسر و برپا داشتن دیوار را مگر وقت جدا شدن از یکدیگر اي پسر فضل این امریست از امور غریبه خدا و سري است از اسرار
خدا و غیبی است از غیوب خدا و چون دانستیم که خداوند عالمیان حکیم است باید تصدیق کنیم بآنکه افعال او همه منوط
بحکمت است هر چند وجهش بر ما معلوم نباشد و کلینی روایت کرده است که اسحاق بن یعقوب عریضهاي نوشت بخدمت
حضرت صاحب 330 و بمحمد بن عثمان داد و بخدمت آن حضرت فرستاد و سؤال کرد از علت غیبت و از آنکه
مردم چه نفع میبرند از او در حال غیبت حضرت نوشت اما علت غیبت حقتعالی میفرماید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ
تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ یعنی اي گروهی که ایمان آوردهاید سؤال مکنید از چیزي که اگر ظاهر شود بر شما آزرده شوید بدرستی که نبود
احدي از پدران من مگر آنکه در گردن او بیعتی واقع شد از براي خلیفه ظالمی که در زمان او بود و من در وقتی بیرون خواهم آمد
که بیعت احدي از ظالمان و غاصبان خلافت در گردن من نباشد و اما آنچه سؤال کرده بودي از وجه انتفاع مردم از من در غیبت
من مانند آفتاب است در وقتی که غایب کرده باشد آن را ابر از دیدهها و بدرستی که من امان اهل زمینم از عذاب الهی چنانچه
ستارهها امان اهل آسمانند پس ببندید درهاي سؤال را از چیزهائی که نفعی بشما ندارد و تکلیف مکنید در امري که شما را تکلیف
دانستن آن نکردهاند و دعا کنید که حقتعالی ما را بزودي فرج کرامت فرماید که فرج شما در آنست و سلام خدا بر تو باد و بر هر
کس که متابعت هدایت کند ابن بابویه بسند معتبر از جابر انصاري روایت کرده است که او سؤال کرد از رسول خدا صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم که آیا شیعه منتفع خواهد شد بحضرت قائم در زمان غیبت او فرمود بلی بحق خداوندي که مرا بپیغمبري فرستاده است
که منتفع میشوند باو و روشنی مییابند بنور ولایت او در غیبت او مانند انتفاع مردم بآفتاب هر چند ابر او را پوشیده باشد. مؤلف
گوید که تشبیه بآفتاب زیر ابر اشاره است بچند چیز (اول) آنکه بمدلول اخبار معتبره نور وجود و علم و هدایت و سایر فیوض و
کمالات و خیرات ببرکت ایشان بخلق میرسد و ببرکت ایشان و شفاعت ایشان و توسل بایشان حقایق و معارف شیعیان ظاهر میگردد
صفحه 209 از 214
و بلاها و فتنهها از ایشان رفع میشود چنانچه حقتعالی فرموده است وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ و عامه و خاصه روایت کردهاند
از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که اهل بیت من امان اهل زمینند چنانچه ستارهها امان اهل آسمانند و هر که دیده دلش
اندکی بنور ایمان منور شده باشد میداند که هرگاه ابواب فرج بر کسی مسدود گردد و چاره کار خود را نداند یا مطلب دقیقی و
مسئله مشکلی بر او مشتبه گردد همین که متوسل بارواح مقدسه ایشان شود بقدر توسل البته ابواب رحمت و هدایت بر او مفتوح
میگردد (دویم) آنکه همچنانکه آفتاب که بابر پوشیده باشد با وجود انتفاع خلق بضوء او آنا فآنا منتظر رفع سحاب و کشف حجاب
هستند همچنین شیعیان مخلص پیوسته در ایام غیبت منتظر فرج هستند و مأیوس نمیگردند و ثوابهاي عظیم میبرند (سیم) آنکه منکر
وجود آن حضرت با وجود سطوح انوار و ظهور آثار آن جناب مانند 331 منکر آفتاب است هرگاه پوشیده بسحاب
باشد (چهارم) آنکه چنانچه مستور بودن آفتاب بسحاب گاه هست که از براي عباد اصلح است همچنین گاه باشد غیبت آن حضرت
از براي شیعیان با وجود انتفاع ایشان بآثار ایشان اصلح باشد از ظهور آن حضرت بوجوه شتی که ذکر آنها موجب تطویل است
(پنجم) آنکه نظر بقرص آفتاب اکثر دیدهها را ممکن نیست و بسا باشد که باعث کوري چشم نظرکننده شود همچنین دیدن شمس
جمال آن حضرت را بسا باشد که باعث کوري بصیرت ایشان گردد چنانچه بسیاري از مردم پیش از بعثت انبیاء ایمان بایشان
میآوردهاند و بعد از بعثت بسبب اغراض فاسده انکار میکردند مانند یهود مدینه و دور نیست که اکثر ایشان از شیعیان در این زمان
غیبت نیز چنین باشند (ششم) آنکه در روز ابر بعضی از مردم آفتاب را از فرجهها میبینند که بعضی نمیبینند همچنین در ایام غیبت
ممکن است که بعضی از شیعیان به خدمت آن حضرت رسند و بعضی نرسند چنانچه حضرت صادق علیه السّلام فرمود که حضرت
قائم علیه السّلام را دو غیبت خواهد بود یکی کوتاه و یکی دراز و در غیبت او نخواهند دانست جاي او را مگر خواص شیعیان او و
در غیبت دویم نخواهند دانست مکان او را مگر مخصوصان و موالیان او و در روایت دیگر وارد شده است که سی نفر از
مخصوصان آن حضرت همیشه در خدمت او خواهند بود یعنی هر یک که بمیرند دیگري بجاي او خواهد آمد (هفتم) آنکه آن
حضرت و آباء اطهار او علیهم السلام مانند آفتابند در عموم نفع و کسی بغیر کور بیبهره از نفع ایشان نیست چنانچه حقتعالی در
حق آن کورباطنان فرموده مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَ لُّ سَبِیلًا و وجوه دیگر بسیار است که این رساله
گنجایش ذکر آنها ندارد. و بعد از آنکه دلایل قاطعه و احادیث متواتره بر وجود حضرت قائم علیه السّلام قائم شده باشد انکار آن
حضرت کردن بمحض استبعاد از طول حیات آن حضرت بیصورت است با آنکه مثل آن را همه عامه در وجود حضرت خضر علیه
السّلام قائل شدهاند و قائلند در عمر نوح علیه السّلام بزیاده از هزار سال و موافق روایات معتبره دو هزار و پانصد سال بوده است و
عمر لقمان بن عاد را سه هزار سال قائل شدهاند و عمر دجال بن صاید را از زمان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا نزول
عیسی علیه السّلام از آسمان قائل شدهاند و عمر حضرت عیسی علیه السّلام را تا زمان ظهور حضرت مهدي علیه السّلام قائلند پس
چه استبعاد دارد که حقتعالی حضرت مهدي را در مدت مدید باقی بدارد تا وقتی که مصلحت در خروج او داند و او را امر بخروج
فرماید و آنچه که میگویند که در وجود امام غایب چه فایده است این سؤال بیوجه است زیرا که هرگاه غیبتهاي طولانی از
پیغمبران سابق بروایت مسلمه بین الفریقین واقع شده باشد و رسول 332 خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مدتها در
شعب أبی طالب و در طایف و در غار تا ظاهر شدن در مدینه از اکثر خلق پنهان شده باشد هر فایدهاي که در وجود و غیبت آنها
بود در وجود و غیبت آن حضرت میتواند بود و اگر فایده بغیر آن نباشد که شیعیان را در اعتقاد بامامت و وجود آن حضرت و
انتظار ظهور آن حضرت بردن ثوابی غیر متناهی حاصل میشود کافی است چنانچه منقول است که از حضرت امیر المؤمنین علیه
السّلام پرسیدند که کدام عمل محبوبتر است نزد خدا حضرت فرمود که انتظار فرج و از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام
منقولست که فرمود که غیبت امام دوازدهم ممتد خواهد شد و اهل زمان غیبت او که قائل باشند بامامت او و انتظار ظهور آن
حضرت کشند بهترین اهل هر زمان خواهند بود زیرا که حق تعالی از عقل و فهم و معرفت آن قدر بایشان عطا فرموده است که
صفحه 210 از 214
غیبت نزد ایشان بمنزله مشاهده گردیده است و خداي عز و جل ایشان را در آن زمان بمنزله جماعتی گردانیده که جهاد کنند در
پیش روي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بشمشیر ایشانند مخلصان بحق و شیعیان مایند براستی و دعوتکنندگانند خلق را
بسوي دین خدا در پنهان و آشکار و فرمود که انتظار فرج کشیدن از بزرگترین فرجها است و ایضا از آن حضرت منقولست که هر
که ثابت بماند بر ولایت ما در غیبت قائم ما عطا کند باو حقتعالی ثواب هزار شهید از شهیدان بدر و احد و بسندهاي معتبر از
حضرت صادق علیه السّلام منقولست که هر که انتظار ظهور قائم کشد و بمیرد بمنزله کسی است که در زیر خیمه حضرت قائم با
آن حضرت باشد بلکه مثل کسی است که در پیش روي او شمشیر زند و جهاد کند بلکه بمنزله کسی است که در خدمت حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شهید شده باشد و از حضرت صادق علیه السّلام منقولست که بر مردم زمانی خواهد آمد که
غایب شود از ایشان امام ایشان پس خوشا حال آنها که ثابت بمانند بامر ما در آن زمان و کمتر ثوابی که براي آنها خواهد بود
آنست که ندا کند حقتعالی ایشان را که اي بندگان من ایمان آوردید بسر من و تصدیق نمودید بغیبت من پس بشارت باد شما را
بثواب نیکو از جانب من بدرستی که شمائید بندگان و کنیزان من از شما قبول میکنم عبادت را و بس و از شما عفو میکنم گناهان
را نه از غیر شما و شما را میآمرزم و بس و ببرکت شما باران میفرستم از براي بندگان خود و بسبب شما دفع میکنم بلا را از ایشان
اگر شما نمیبودید عذاب خود را بر ایشان میفرستادم راوي گفت یا بن رسول اللّه چه چیز است بهتر کاري که مردم در آن زمان
کنند فرمود زبان را نگاهداشتن و ملازم خانهها بودن و احادیث در این باب زیاده از حد و احصاء است با آنکه از کجا معلوم است
که منافع آن حضرت ظاهرا بمردم نمیرسد بر وجهی که او را نشناسند چنانچه وارد شده است که آن حضرت هر سال بحج میآید و
مردم را میشناسد 333 و مردم او را نمیشناسند و چون آن حضرت ظاهر شود گویند که ما او را میدیدیم و
نمیشناختیم و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقولست که صاحب این امر شبیه است بحضرت یوسف این سنیان اشباه
بخوك چرا انکار میکنند این را برادران یوسف عقلاء و دانایان و اسباط پیغمبران بودند و رفتند بنزد او و با او سخن گفتند و سودا
کردند و برادران او بودند و او را نشناختند تا آنکه خود را بایشان شناسانید پس چه انکاري میکنند این امت حیران که حقتعالی در
وقتی از اوقات خواهد که حجت خود را پنهان کند از ایشان و در میان ایشان تردد کند و در بازارهاي ایشان راه رود و پا بر روي
فرشهاي ایشان گذارد و ایشان او را نشناسند تا آنکه خدا او را رخصت دهد که خود را بایشان بشناساند چنانچه یوسف را رخصت
داد که خود را ببرادران خود بشناساند و متکلمان میگویند که بر خدا واجبست که حجت خود را نصب کند زیرا که لطف بر او
واجبست و اگر مردم او را خائف گردانند و او غایب گردد تقصیر از مردم خواهد بود و جمعی که در این باب تقصیري نداشته
باشند بثوابهاي عظیم فایز خواهند گردید خصوصا در وقتی که از برکات ائمه آثار ایشان منتشر گردیده باشد و مسائل دین را براي
شیعیان بیان فرموده باشند و فقها و راویان اخبار خود را هادي دین مردم گردانیده باشند و مردم را امر برجوع بایشان در مسائل دین
فرموده باشند پس در غیبت ایشان چندان حیرتی براي شیعیان نخواهد بود چنانچه حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود که
حقتعالی در هر عصري عادلی چند از راویان احادیث اهل بیت علیهم السّلام را مقرر گردانیده است که نفی میکنند از این دین
تحریف کردن غالیان را و بر خود بستن مذاهب باطله مبتدعان را و تأویل کردن جاهلان را و فرمانها و توقعیات از حضرت صاحب
علیه السّلام بشیعیان رسید که در ایام غیبت ما رجوع کنید براویان احادیث ما که ایشان حجت منند بر شما و من حجت خدایم بر
همه یا بر ایشان و آن دلایل و نصوصی که ما بر امامت آن حضرت اقامه نمودیم احتیاج باین سخنان ندارد وَ اللَّهُ یَهْدِي مَنْ یَشاءُ إِلی
صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ تمام شد جلد اول از کتاب حق الیقین.
درباره